استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا ناخن به دندان ماندن: کنایه از انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن، برای مثال بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن به دندان (نزاری - لغت نامه - ناخن به دندان ماندن) ناخن زدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی ناخن کشیدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا ناخن به دندان ماندن: کنایه از انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن، برای مِثال بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن به دندان (نزاری - لغت نامه - ناخن به دندان ماندن) ناخن زدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی ناخن کشیدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن