نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده: ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا. ناصرخسرو. در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا. خاقانی. به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم. خاقانی
نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده: ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا. ناصرخسرو. در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا. خاقانی. به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم. خاقانی
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان: شبی برسرش لشکر آورد خواب که چند آورد مرد ناخفته تاب. سعدی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. ، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان: همان چون سر آری به سوی نشیب ز ناخفتگان بر تو آید نهیب. فردوسی. ، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان: شبی برسرش لشکر آورد خواب که چند آورد مرد ناخفته تاب. سعدی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. ، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان: همان چون سر آری به سوی نشیب ز ناخفتگان بر تو آید نهیب. فردوسی. ، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
منکر. آنکه خستو نباشد. که اقرار نکند. که معترف بخدا نباشد: یکی پند خوب آمد از هندوان بر آن خستوانند ناخستوان. بکن نیک و آنگه بیفکن براه نمایندۀ راه از این به مخواه. ابوشکور
منکر. آنکه خستو نباشد. که اقرار نکند. که معترف بخدا نباشد: یکی پند خوب آمد از هندوان بر آن خستوانند ناخستوان. بکن نیک و آنگه بیفکن براه نمایندۀ راه از این به مخواه. ابوشکور
شوم. بدقدم. نافرخنده. مشئوم. نحس. نامبارک. نامیمون. منحوس. که خجسته و فرخنده نیست: جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را هیچ گناه نباشد. (قصص الانبیاء ص 33). از پیل و بوم شوم تر و ناخجسته تر دیدار روی اوست به سیصدهزار بار. سوزنی
شوم. بدقدم. نافرخنده. مشئوم. نحس. نامبارک. نامیمون. منحوس. که خجسته و فرخنده نیست: جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را هیچ گناه نباشد. (قصص الانبیاء ص 33). از پیل و بوم شوم تر و ناخجسته تر دیدار روی اوست به سیصدهزار بار. سوزنی
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) : بگذر ز شر اگر نبود خیری نارسته به ز خار بود رسته. ناصرخسرو. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) : بگذر ز شر اگر نبود خیری نارسته به ز خار بود رسته. ناصرخسرو. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود: روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت. عطار. روی ناشسته چو ماهش نگرید چشم بی سرمه سیاهش نگرید. ؟ - طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء). ، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود: روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت. عطار. روی ناشسته چو ماهش نگرید چشم بی سرمه سیاهش نگرید. ؟ - طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء). ، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک