جدول جو
جدول جو

معنی ناخراشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناخراشیدن
(کُ)
نخراشیدن. مقابل خراشیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
خراشیده نشده، خشن و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن، پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن، کنایه از ناراحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتراشیده
تصویر ناتراشیده
درشت و ناهموار، تراشیده نشده، کنایه از سخن زشت و ناهنجار، برای مثال به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی - ۸۸)، بی ادب، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخروشیدن
تصویر اخروشیدن
خروشیدن، بانگ و فریاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
خراشیده ناشده. مقابل خراشیده. رجوع به خراشیده شود، ناخار. ناخراشیده و ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. خشن. بی ادب. رجوع به ناخراشیده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
که قابل خراشیدن نباشد. مقابل خراشیدنی. رجوع به خراشیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
خروشیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ شُ دَ)
افراشتن. (یادداشت مؤلف).
- برافراشیدن موی، اقشعرار. یعنی موی بر اندام خاستن و پوستها فراهم آمدن از ترس
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نترسیدن. مقابل هراسیدن. رجوع به هراسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
ناخار. ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. مرادف ناتراشیده. رجوع به ناتراشیده و خراشیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَب ب)
نگرائیدن. میل نکردن. متمایل ناشدن
لغت نامه دهخدا
(کَوْءْ)
نسرائیدن. نسرودن. مقابل سرائیدن. رجوع به سرائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گَ دَ / دِ)
ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام). ناهموار. (آنندراج). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف:
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود.
فرخی.
، کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (برهان قاطع). بی ادب. (آنندراج). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. (تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [برمید و بروید] ناتراشیده مانیت [مانید] و آنگاه کدام درگاه را رویت [روید] که آسیب تراش به شما نیاید. (معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر)، چیز درشت و ناملایم. (انجمن آرا). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق:
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.
سعدی.
، ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندرخشیدن. مقابل درخشیدن. رجوع به درخشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخروشیدن
تصویر اخروشیدن
خروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخراشیده
تصویر ناخراشیده
ناهموار، ناملایم، ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده نشده مقابل خراشیده، ناهموار، خشن بی ادب. یانتراشیده ونخراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
((نَ خَ دِ))
کنایه از بدشکل، ناهموار، خشن، بی ادب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
((خَ دَ))
ایجاد بریدگی و زخم کردن
فرهنگ فارسی معین
بی ادب، خشن، ناصاف، ناهموار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
Gouge, Grind, Scrape, Scratch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
entailler, moudre, érafler, égratigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
выдалбливать , молоть , скрести , царапать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
ausmeißeln, mahlen, schaben, kratzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
вирізати , молоти , скребти , дряпати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
dłubać, mielić, drapać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
凿 , 磨 , 刮
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
cavar, moer, raspar, arranhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
scavare, macinare, graffiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
desgarrar, moler, raspar, rascar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
uithakken, malen, schrapen, krabben
دیکشنری فارسی به هلندی