جدول جو
جدول جو

معنی نابغه - جستجوی لغت در جدول جو

نابغه
کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، بزرگ و عظیم الشان، فصیح
تصویری از نابغه
تصویر نابغه
فرهنگ فارسی عمید
نابغه
(بِ غَ)
بنت عبدالله. مادر عمرو بن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: ’بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است’ و زن در جوابش گفت ’فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند’. (از اغانی ج 1 ص 342)
لغت نامه دهخدا
نابغه
(بِ غَ)
مرد بزرگ شأن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ مرتبه. (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان. (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مجید. فصیح. (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانوادۀ شعرا نباشد. (یادداشت مؤلف) ، کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. (اقرب الموارد) (المنجد) ، جلد. زیرک. عاقل. (زمخشری). داهیه. ج، نوابغ
لغت نامه دهخدا
نابغه
مرد بزرگ شان، فصیح، مرد بزرگ مرتبه، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نابغه
((بِ غ))
بزرگ، بزرگوار، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، جمع نوابغ
تصویری از نابغه
تصویر نابغه
فرهنگ فارسی معین
نابغه
پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند
متضاد: منگل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ غی ی)
نسبت است به نابغه. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ یِ ذُبْ)
از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است. ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویه بن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مره بن عوف بن سعد بن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعد بن قیس بن عیلان بن مضر. (اغانی ج 11 ص 3) و بمناسبت نام دو دخترش امامه و ثمامه کنیت او را ابوامامه و ابوثمامه ذکر کرده اند. (اغانی ج 11 ص 3). و به استناد این شعرش:
فقد نبغت لهم منا شؤون
او را ’نابغه’ لقب داده اند. (اغانی ج 11 ص 3). عمری طولانی داشته است. (اعلام زرکلی از شواحدالمغنی سیوطی). و در حدود سال هیجدهم پیش از هجرت مطابق با 604 میلادی درگذشته است. (اعلام زرکلی، ریحانهالادب، اعلام دیوان منوچهری). صاحبان تذکره ها به اتفاق او را از جملۀ اعاظم شاعران جاهلیت شمرده اند، و با نقل روایات گوناگون او را از همگنان برتر نهاده اند. معاصران نظر نابغه را در نقد شعر حجت میدانستند و او در سوق عکاظ بر مسند قضاوت شعر می نشست و شاعران بزرگی چون اعشی و حسان بن ثابت و خنساء دختر عمرو بن الشرید آثار خود را بر او عرضه میداشتند. (الاغانی ج 11 ص 6) و این افتخاری بود که در جاهلیت نصیب دیگری از شاعران نشد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 115). پس از مرگش هم سخنوران و سخن شناسان عرب و بر عظمت شأن او در شاعری گواهی داده اند: ابوعمرو بن العلاء، بشربن ابی حازم و نابغۀ ذبیانی را سرآمد شاعران جاهلیت گفته است. (البیان و التبیین ج 2 حاشیۀص 10). اصمعی سخن او را چنین وصف کرده است: ’اگر بگویم نرم تر از حریر درست گفته ام و اگر بگویم محکم تر ازآهن باز هم درست گفته ام’. (عقدالفرید). حماد راویه ایجاز اعجازآمیز او را در سخن ستوده است و بهمان دلیل او را از دیگر شاعران برتر نهاده. (اغانی ج 11 ص 6) .ابن عباس در جواب مردی که از او نام اشعر شعرای عرب را خواسته بود از ابوالاسود دؤلی نظر خواست و ابوالاسود بدلیل این بیت:
فانک کاللیل الذی هو مدرکی
و ان خلت ان المنتأی عنک واسع
نابغه را اشعرناس نامید. (اغانی ج 11 ص 5). جاحظ، از قول ابوعبیده آرد: آنان که با هجای خویش از شأن هجو شدگان کاستند یا با مدیح خود بر قدر ممدوحان افزودند و معارضان و سخنوران از بیم هجای آنان خموشی گزیدند، در اسلام عبارتند از جریر و فرزدق و اخطل، و در جاهلیت زهیر و طرفه و اعشی و نابغه. (البیان و التبیین ج 3 ص 272). سخن شناس دیگری در تعیین اشعر شعرا گفته است: النابغه اذارهب، و زهیر اذارغب، و جریراذاغضب ! (عقدالفرید). عمر بن خطاب نابغه را اشعر شعرای بنی غطفان و بروایتی بزرگترین شاعر عرب دانسته است. (رجوع شود به ذبیانی).
جرجی زیدان در وصف سخن نابغه آرد: امتیاز نابغه بر دیگر شاعران و معاصرانش به برکت روانی شعر و گیرائی کلام و جزالت ابیاتش بود، سخن نابغه روان و خالی از تکلف است و این سادگی و روانی در همه ابیاتش بروشنی آشکار است و مقبول طبع، بدانمایه که مقدار زیادی از ابیات وی مثل شده است و در افواه عوام افتاده.
شاعران دیگر، بسیاری از اشعار او را تضمین و بدان استشهاد کرده اند.از آنجمله: حجاج بن یوسف، چون عبدالملک مروان بر او متغیر شد، بدین بیت نابغه تمثل جست:
نبئت أن ابا قابوس أوعدنی
ولا قرار علی زأر من الاسد
و این بیتش:
فلو کفّی الیمین بغتک خونا
لافردت الیمین من الشمال.
در این شعر مثقب العبدی اثر گذاشته است:
و لوأنی تخالفنی شمالی
بنصر لم تصاحبها یمینی.
و عدی بن زید، این بیت نابغه را:
رقاق النعال طیب حجزاتهم
یحبون بالریحان یوم السباسب.
بدینگونه آورده است:
أجل ان اﷲ قد فضلکم
فوق من أحکی بصلب و ازار.
(تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 صص 115- 117).
گذشته از شاعران عرب، سخنوران پارسی زبان هم به او توجه داشته اند:
آن دو امروءالقیس و آن دو طرفه و دو نابغه
و آن دو حسان و سه اعشی و آن سه حماد و سه زن.
منوچهری.
نهفته ای به من آن داد تا شنید مدیح
که نابغه بهمه عمر یافت از نعمان.
فرخی.
او در سخن از نابغه برده قصب السبق
چون خسرونعمان کرم از حاتم طائی.
خاقانی.
شاه نعمان کفی و نابغه را
زرّ و فر و بها فرستادی.
خاقانی.
وی از جملۀ خاصان دربار نعمان بن منذر بود و به منادمت و مصاحبت و مداحی نعمان به عزت روزگار میگذاشت. (اغانی ج 11ص 8). در دربار نعمان بجز نابغه شاعران دیگری هم بودند، چون حسان بن ثابت انصاری، اما نابغه بر همگنان برتری داشت و در دستگاه وی صاحب منزلت و قوی حال گشت وکارش بدانجا کشید که از نقره دیگدان زد و از زر آلات خوان ساخت. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 115). نابغه را با منخل بن عبیدیشکری، یکی دیگر از درباریان و مداحان نعمان، سابقۀ خصومتی و رقابتی بود. (ریحانهالادب ج 4 ص 138). و عاقبت حسادت و سعایت منخل موجب فرارنابغه از حیره شد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 116).
ابوالفرج اصفهانی آرد: نعمان مرد زشتروی ابرش بدمنظری بود و منخل بن عبید از مردان زیبای عرب، و به متجرده [همسر زیبای نعمان] هم گوشۀ چشمی داشت میان اعراب گومگوئی بود که دو پسر نعمان از پشت منخل اند نه از نسل نعمان. روزی منخل و نابغه نزد نعمان بودند و نعمان از نابغه خواست که قصیدتی در وصف متجرده بگوید و نابغه [که روزی اتفاقاً متجرده را لخت و بی حجاب دیده بود و متجرده حیا را با ساعد سمین و سیمین صورت خود را پوشانده بود. اغانی ج 11 ص 8] این شعر را خواند:
أمن آل میه رائح او مغتدی
عجلان ذا زاد و غیر مزود
زعم البوارح ان رحلتنا غداً
و بذاک تنعاب الغراب الاسود
لامرحبا بغد ولا اهلابه
ان کان تفریق الاحبه فی غد
ازف الترحل غیر أن رکابنا
لماتزل برحالنا و کأن قد
فی اثر غانیه رمتک بسهمها
فاصاب قلبک غیر أن لم تقصد
بالدر والیاقوت زین نحرها
ومفصل من لؤلؤ و زبرجد
سقط النصیف و لم ترد اسقاطه
فتناولته واتّقتنا بالید.
منخل را آتش حسادت و غیرت در دل شعله ور شد وبه نعمان گفت: کسی که عضو عضو متجرده را ندیده باشدهرگز نمیتواند چونین توصیفی از آن بکند. و این طعنه بر نعمان گران آمد و نابغه از بیم انتقامجوئی پادشاه فرار کرد و نزد بنی غسان رفت. (اغانی ج 11 ص 8 و 9). نابغه پس از فرار از دربار نعمان بن منذر، و روکردن به درگاه غسانیان، نزد عمرو بن حارث فرودآمد و به مدیح گوئی عمرو و برادرش نعمان بن حارث مشغول گشت و همچنان تا پایان عمر عمرو ملازم درگاه او بود و پس از مرگ وی، همعنان دولت به خدمت نعمان برادر عمرو درآمد، و این بیتی است از قصیدت مدحیۀ او، عمرو را:
علی لعمرو نعمه بعد نعمه
لوالده لیست بذات عقارب.
(اغانی ج 11).
نابغه روزگاری در دربار غسانیان به احترام زیست، وچندی بعد وی را خبر شد که نعمان در بستر بیماری افتاده و به حیاتش امیدی نیست، این خبر بر بی تابی او افزوده و بیش از آن در دوری از ممدوح سابق خویشتن شکیبائی نتوانست و به نزد نعمان برگشت و چون نعمان را ملازم بستر بیماری دید این ابیات را خطاب به عصام بن شهبر (حاجب نعمان و دوست نابغه) سرود:
ألم اقسم علیک لتخبرنی
أمحمول علی النعش الهمام
فانی لا ألام علی دخول
ولکن ما ورأک یا عصام
فان یهلک ابوقابوس یهلک
ربیعالناس و الشهر الحرام
و نمسک بعده بذناب عیش
أجب الظهر لیس له سنام.
قصیدۀ ذیل از قصائدی است که عذرخواهی گذشته را خطاب به نعمان گفته است:
یا دارمیه بالعلیاء فالسند
أفوت وطال علیها سالف الابد
وقفت فیها أصیلاناکی أسائلها
أعیت جوابا ومابالربع من أحد
الاالاواری لایاً ما ابینها
والنؤی کالحوض بالمظلومه الجلد
ردت علیه أقاصیه و لبده
ضرب الولیده بالمسحاه فی الثاد
خلت سبیل أتی ه کان یحبسه
و رفّعته الی السجفین فالنضد
أضحت خلاء واضحی أهلها احتملوا
أخنی علیها الذی أخنی علی لبد.
صاحب ریحانهالادب در وصف این چکامه آرد: قصیدۀ دالیۀ پنجاه بیتی او که از لطایف اشعار اوست یکی از قصاید معلقه..، [است] . (ریحانهالادب ج 4 ص 138). مضمون اشعار او بیشتر مرثیه واعتذار و تفاخر است و اشعار توصیفی در دیوان او کمتر دیده می شود تنها قصیدتی که در وصف متجرده گفته است از این دست است. ممدوحان او عبارتند از نعمان بن منذر و عمرو بن هند، از پادشاهان حیره و عمرو بن الحارث الغسانی و برادرش نعمان و وائل بن الحلاج الکلبی. (از تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117). دیوان او را ابوسعید سکری و نیز اصمعی گرد کرده اند. (الفهرست ابن الندیم). برای اطلاع بیشتر از احوال و آثار نابغۀ ذبیانی رجوع شود به: ذبیانی در همین لغت نامه، الاغانی ج 11، الاعلام زرکلی ج 1 و 3، الشعر و الشعراء ص 70 و 126، الجمهره ص 52، طبقات الشعراء ابن سلام، الموشح مرزبانی ص 38، تاریخ ابن عساکر، فی الادب الجاهلی تألیف طه حسین، عقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، عیون الاخبار ج 2 ص 192 و ج 4، المعرب جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 2 و 3، حدائق السحر ص 37، معجم المطبوعات ج 2، تاریخ آداب اللغه العربیه ج 1 و شرح شواهد المغنی سیوطی ص 29، بات فلان بلیله نابغه یعنی به شبی بد، چه نابغه گفته است:
وبت کانی ساورتنی صیئله
من الوتش فی ابنائها السم نافع.
(انساب سمعانی ص 550)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ یِ شَ)
عبدالله بن مخارق بن سلیم بن حضیره بن قیس معروف به نابغۀ شیبانی، از قبیلۀ بنی شیبان است و از شاعران بدوی و معاصر و مداح دولت اموی است. در بادیه زندگی می کرد. و هر چندگاه به شام می آمد و خلفای بنی امیه را مدیحتی میگفت وصلتی میگرفت ومیرفت. از ممدوحان ویند: عبدالملک مروان و فرزندانش و در حق ولید نیز مدایح فراوانی دارد. صاحبان تذکره ها او را نصرانی مذهب دانسته اند، بدلیل اشارات و اصطلاحات نصرانی فراوانی که در اشعارش یافته می شود، صاحب ریحانه الادب آرد: به اقتضای عصبیت مذهبی در اشعارخود از انجیل و رهبان و دیگر اصطلاحات مذهبی نصرانیت بسیار یاد کرده است، امامصحح الاغانی طبع بیروت بدلیل ابیاتی از این گونه:
و تعجبنی اللذات ثم یعوجنی
ویسترنی عنها من الله ساتر
ویزجرنی الاسلام والشیب والتقی
و فی الشیب و الاسلام للمرء زاجر.
او را مسلمان دانسته است.
بدوران ولید بن یزید، به سال 120 هجری درگذشت. این ابیات از قصیدتی است که در مجلس عبدالملک انشاد کرده است:
آلیت جهداً و صادق قسمی
برب عبد تجنه الکرح
یظل یتلوالانجیل یدرسه
من خشیه الله قلبه طفح
لابنک اولی بملک والده
و نجم من قد عصاک مطّرح
داود عدل فاحکم بسیرته
ثم ابن حرب فانهم نصحوا
وهم خیار فاعمل بسنتهم
و احی بخیر و اکدح کماکدحوا.
و نیز رجوع شود به:
ضحی الاسلام ص 304، عقدالفرید ج 3، الاعلام زرکلی ج 2 و 3، تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 303، دائره المعارف الاسلامی، ریحانهالادب ج 4 ص 138، اغانی ج 7 ص 104 و 105، قاموس الاعلام ج 6 ص 4533،
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ غَ)
آرد. (ناظم الاطباء) ، نبغه القوم، میانۀ گروه (منتهی الارب) (آنندراج) ، وسط ایشان (از معجم متن اللغه) ، وسط ایشان، یعنی برگزیدۀ ایشان. (از اقرب الموارد). وسط قوم و برگزیده قوم. (ناظم الاطباء). خیارهم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
شریف. (اقرب الموارد). نام آور و گرامی. (منتهی الارب). ج، نبه . (آنندراج). بزرگوار. مشهوربه بزرگی. بلندنام. نبیه. نبه، امر نابه، کار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). النابه من الامور، العظیم الجلیل. (معجم متن اللغه) ، هوشیار و زیرک. (المنجد). ج، نبهاء، شراب خالص. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نُ غَ)
سپوسۀ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هبریه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). پوسته هائی که از سر پراکنده شود. (از المنجد). نبّاغ. نبّاغ. نبّاغه. نبّاغه. هبریه. (معجم متن اللغه) ، آرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طحین. (اقرب الموارد). نباغ. نباغه. (المنجد). آردی که بر خمیر پاشند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُبْ با غَ)
سپوسۀ سر. (ناظم الاطباء). هبریه. پوسته ای که بر سر پدید آید و پراکنده شود. نباغه. نباغ. (المنجد) ، نباغه. نبّاغ. آرد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ غَ)
لغتی است در نبغ. (از معجم متن اللغه). رجوع به نبغ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
مؤنث نابت. (اقرب الموارد) ، جوان نوخاسته از شتران و فرزندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد و یا دختر یعنی فرزندانی که از حد کودکی تجاوز کرده و هنوز ناآزموده در کار باشند. و نیز نوخاسته از شتران. (ناظم الاطباء). ج، نوابت
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ)
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ خَ)
سخنگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). متکلم. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بزرگ منش. (منتهی الارب) (آنندراج). متکبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زمین دوردست. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، نوابخ
لغت نامه دهخدا
(بِ ضَ)
تأنیث نابض
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
تأنیث نابع است. رجوع به نابع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
مؤنث نابک: ارض نابکه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَهْ)
نابگاه. رجوع به نابگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ یِ جَ)
از شاعران قوی طبع جاهلیت و اسلام است. در نام و نسب جعدی اختلاف است. ابوالفرج اصفهانی نام او را حیان بن قیس بن عبدالله... آورده است و صاحب ریحانه الادب: قیس بن عبدالله ، یا قیس بن کعب بن عبدالله. و صاحب قاموس الاعلام، حسان بن قیس بن عبدالله نوشته است. کنیت او را صاحبان تذکره ها به اتفاق ابولیلی نوشته اند. وی از شاعران مخضرم و از اصحاب و مدیحه گویان پیغمبر اسلام است. بدوران جاهلیت اشعاری سرود و از آن پس روزگار خموشی گزید و لب از شعر فروبست و چون بعد از بعثت محمد بن عبدالله به اسلام گروید در مدح اسلام و پیغمبر اسلام شعر گفتن را از سرگرفت. (اغانی ج 5 و تاریخ آداب اللغه العربیه ج 1 ص 175). و بسبب غلیان طبع و زبان بشاعری گشودن او را نابغه لقب داده اند. (تاریخ آداب اللغهالعربیه). وی درعهد جاهلیت خمر و مسکر را منکر شمرد و ازلام و اوثان را ابطال کرد و این از اشعار اوست در عهد جاهلیت:
الحمد ﷲ لاشریک له
من لم یقلها فنفسه ظلما.
وی متوجه دین ابراهیم بود و روزه میگرفت و استغفار می کرد. (اغانی ج 5 ص 9). و چون بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد گفت:
اتیت رسول الله اذ جاء بالهدی
و یتلو کتاباً کالمجره نیرا
و جاهدت حتی ما أحس و من معی
سهیلا اذا مالاح تمت غورا
اقیم علی التقوی و أرضی بفعلها
و کنت من النار المخوفه أوجرا.
این شعر را در حضور پیغمبر اسلام خواند:
بلغنا السماء مجدنا و جدودنا
وانا لنبغی فوق ذلک مظهرا.
پیغمبر را شگفت آمد و گفتش: ابولیلی مظهرکجاست ؟ جوابداد بهشت. پیغمبر گفت بگو ان شأالله. وی گفت ان شأالله. و چون این ابیات را بر پیغمبر خواند:
و لاخیر فی حلم اذا لم یکن له
حلیم اذا ما اوردالامر أصدرا.
پیغمبر در حقش دعا کرد که ’نیکو گفتی لایفضض الله فاک’. گویند پس از آن صد سال زیست و هیچیک از دندانهایش فرو نیفتاد. (اغانی ج 5). در آثار بعض سخنوران پارسی بدین داستان اشاراتی هست:
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه ست
کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری.
منوچهری.
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
با عمر هم روزگاری ملازم بود اما در عهد عثمان از خلیفۀ سوم وداع کرد و به قبیلۀ خود بازگشت و سپس به دوران خلافت علی (ع) نزد وی آمد و ملازم او در جنگ صفین بود. روزگاری را هم به ملازمت منذر در حیره گذرانده است و در قصیدتی بدین مطلع:
خلیلی عوجا ساعه و تهجرا
ولوماعلی مااحدث الدهر أوذرا.
اشارتی بدین مطلب دارد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 176). ابوالفرج اصفهانی سن وی را یکصد و هشتاد سال روایت کرده است. (اغانی ج 5 ص 6). و این بیت شاهد طول عمر وی است:
لبست أناساً فافنیتهم
و أفنیت بعد أناس اناسا
ثلاثه اهلین افنیتهم
و کان الاله هو المستآسا.
ابن قتیبه گوید که جعدی دویست و بیست سال زندگی کرد و در اصفهان بمرد. و اصفهانی صحت این روایت رابعید نمیداند بدلیل آنکه در زمان عمر وی را 180 ساله دانسته و پس از آنهم زمان خلفای بعدی را درک کرده است و روزگاری دراز زیسته. (اغانی ج 5). صاحب اغانی جعدی را مسن تر از نابغۀ ذبیانی میداند و با اشارت بدین شعرش:
و من یک سائلا عنی فانی
من الفتیان ایام الخناق.
او را معاصر با منذر بن المحرق میداند و اضافه می کند که نابغۀ ذبیانی معاصر و مداح نعمان بن منذر بوده است و اینکه پیش از جعدی مرده و اسلام را درک نکرده است، دلیل بر تقدمش نیست. (اغانی ج 5 ص 6). ابولیلی در عهد عمر متوفی 23 هجری، صد و هشتاد سال عمر داشته و بعد از آن تا زمان خلافت عبدالله بن زبیر متوفی 73 هجری، هم در قید حیات بوده. (ریحانه الادب ج 4 ص 137). گویند که در تمامی عمر خود دندانهایش سالم و مانند گل بابونه براق بوده و اصلاً آسیبی ندیده و هرکدام از ثنایای او افتادی در عوض آن برآمدی و در ناسخ التواریخ گوید این قضیه در اثر دعای حضرت نبوی بوده که... آن حضرت دو مرتبه فرمودند لایفضض الله فاک. (ریحانه الادب ج 4 ص 136). قال الاصمعی قلت بعضهم: ما تقول فی شعر الجعدی ؟ قال صاحب خلقان عنده مطرف بألف و خلق بدرهم. و فرزدق گفت صاحب خلقان، یکون عنده مطرف بألف و خمار بواف. (الموشح ص 64). در هجا قوی طبع بوده و داستان مهاجاه وی با لیلی اخیلیه معروف است. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117) وی با اوس بن مغراء و لیلی اخیلیه و کعب بن جمیل مهاجاه داشت و بر آن همه غلبه کرد. (اغانی ج 5). او راست در توصیف اسب:
کأن مقطّ شراسیفه
الی طرف القتب فالمنقب
لطمن بترس شدیدالصقا-
ل من خشب الجوز لم یثقب.
(تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117).
برای اطلاع از احوال و آثار نابغۀ جعدی به این ماًخذ رجوع شود: المرصع ص 91، اعلام زرکلی ج 1 و 3، عقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، المعرب جوالیقی، حدائق السحر، الاستیعاب ج 1 ص 310، الجماهر، ذکر اخبار اصبهان ج 1، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4، البیان والتبیین ج 1 و 2، اغانی ج 5، الشعر و الشعراء ص 158، جمهرهاشعار العرب ص 145، خزانهالادب ج 1 ص 512، طبقات الشعراء ابن سلام طبقۀ دوم شاعران جاهلیت، معجم المطبوعات، الموشح ص 64، المؤتلف ص 191، المعمرین ص 64 و ریحانهالادب ج 4
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ)
تأنیث سابغ. رجوع به سابغ شود، زره فراخ. (صحاح) (منتهی الارب) (ترجمه صحاح). زره تمام. (ترجمان القرآن) :
و سابغه تغشی البنان کانها
أضاه بضحضاح من الماء ظاهر.
(تاج العروس).
، مطره سابغه، باران دراز و ممتد. (تاج العروس) (منتهی الارب) (شرح قاموس) ، لثه سابغه، بن دندان زشت. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و این معنی مجازی است. (تاج العروس). گوشت بن دندانی است زشت. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ)
از منزلگاههای حاجیان بصره بین امره و طخفه است و گفته شده است رابغه آبی است از بنی حلیف از قبیله بجبله همسایگان بنی سلول
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث نابی است. (المنجد). رجوع به نابی شود، کمان که از زه دور و دروا باشد. (منتهی الارب). القوس اللتی نبت عن وترها و تجافت. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کانت متباعده عن وترها. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابته
تصویر نابته
مونث نابت و: جوان نوخاسته نابرنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابخه
تصویر نابخه
سخنور، زمین دور دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابده
تصویر نابده
نابوده: خاقانی رازبان حالت ازنابده ترجمان ببینم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابیه
تصویر نابیه
مونث نابی و پرت و پلا سخن چرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابغه
تصویر سابغه
زره فراخ، شتر ماده دراز سرین، بن دندان زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابه
تصویر نابه
نام آور، گرامی، هوشیار زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابگه
تصویر نابگه
نابگاه
فرهنگ لغت هوشیار