جدول جو
جدول جو

معنی نابغه

نابغه((بِ غ))
بزرگ، بزرگوار، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، جمع نوابغ
تصویری از نابغه
تصویر نابغه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نابغه

نابغه

نابغه
کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، بزرگ و عظیم الشان، فصیح
نابغه
فرهنگ فارسی عمید

نابغه

نابغه
مرد بزرگ شان، فصیح، مرد بزرگ مرتبه، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

نابغه

نابغه
مرد بزرگ شأن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ مرتبه. (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان. (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مُجید. فصیح. (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانوادۀ شعرا نباشد. (یادداشت مؤلف) ، کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. (اقرب الموارد) (المنجد) ، جَلد. زیرک. عاقل. (زمخشری). داهیه. ج، نَوابِغ
لغت نامه دهخدا

نابغه

نابغه
بنت عبدالله. مادر عمرو بن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: ’بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است’ و زن در جوابش گفت ’فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند’. (از اغانی ج 1 ص 342)
لغت نامه دهخدا

نابده

نابده
نابوده: خاقانی رازبان حالت ازنابده ترجمان ببینم. (خاقانی)
نابده
فرهنگ لغت هوشیار