جدول جو
جدول جو

معنی نابسته - جستجوی لغت در جدول جو

نابسته
(غُرْ ری دَ / دِ)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) :
تن پیلتن را چنان خسته دید
همه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار:
وزان زاری و نالۀ خستگان
ببند اندرآیند نابستگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نابسته
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
نابسته
نامربوط
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وابسته
تصویر وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوط، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسته
تصویر نارسته
نجات نیافته رها نشده مقابل رسته. نروییده نمو ناکرده مقابل رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجسته
تصویر ناجسته
طلب نکرده، جستجو نکرده مقابل رها و خلاص یافته و جهیده، رها نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخسته
تصویر ناخسته
سالم، بدون زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
((اَ بَ تِ))
غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
Dependent, Dependently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dépendant, de manière dépendante
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
নির্ভরশীল , নির্ভরশীলভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tergantung, secara bergantung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
תלוי , תָּלוּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依存的 , 依存的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依赖的 , 依赖地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tegemezi, kwa utegemezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
의존적인 , 의존적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
bağımlı, bağımlı bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependiente, dependientemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
आश्रित , आश्रित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dipendente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
abhängig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
afhankelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
залежний , залежно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
зависимый , зависимо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
zależny, zależnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
พึ่งพา , อย่างขึ้นอยู่กับ
دیکشنری فارسی به تایلندی