مؤنث نابت. (اقرب الموارد) ، جوان نوخاسته از شتران و فرزندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد و یا دختر یعنی فرزندانی که از حد کودکی تجاوز کرده و هنوز ناآزموده در کار باشند. و نیز نوخاسته از شتران. (ناظم الاطباء). ج، نوابت
مؤنث نابت. (اقرب الموارد) ، جوان نوخاسته از شتران و فرزندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد و یا دختر یعنی فرزندانی که از حد کودکی تجاوز کرده و هنوز ناآزموده در کار باشند. و نیز نوخاسته از شتران. (ناظم الاطباء). ج، نوابت
ابن حنظله الکلابی. از سرداران عصر مروان است. وی امیر اهواز شد، سپس به یاری نصر بن سیار که با ابومسلم خراسانی می جنگید رفت، و سرانجام به دست قحطبه بن شبیب در جنگ هولناکی کشته شد و قحطبه سر او را نزد ابومسلم فرستاد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 195). و نیز رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 243 شود
ابن حنظله الکلابی. از سرداران عصر مروان است. وی امیر اهواز شد، سپس به یاری نصر بن سیار که با ابومسلم خراسانی می جنگید رفت، و سرانجام به دست قحطبه بن شبیب در جنگ هولناکی کشته شد و قحطبه سر او را نزد ابومسلم فرستاد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 195). و نیز رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 243 شود
ابراهیم بن احمد بن عبدالله همدانی معروف است به ابن نابتی. شرح این نسبت در الانساب سمعانی آمده است. (ص 550). و نیز رجوع به ابن نابتی شود اسحاق بن ابراهیم نابتی. (منتهی الارب)
ابراهیم بن احمد بن عبدالله همدانی معروف است به ابن نابتی. شرح این نسبت در الانساب سمعانی آمده است. (ص 550). و نیز رجوع به ابن نابتی شود اسحاق بن ابراهیم نابتی. (منتهی الارب)
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
بنت عبدالله. مادر عمرو بن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: ’بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است’ و زن در جوابش گفت ’فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند’. (از اغانی ج 1 ص 342)
بنت عبدالله. مادر عمرو بن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: ’بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است’ و زن در جوابش گفت ’فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند’. (از اغانی ج 1 ص 342)
مرد بزرگ شأن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ مرتبه. (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان. (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مجید. فصیح. (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانوادۀ شعرا نباشد. (یادداشت مؤلف) ، کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. (اقرب الموارد) (المنجد) ، جلد. زیرک. عاقل. (زمخشری). داهیه. ج، نوابغ
مرد بزرگ شأن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ مرتبه. (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان. (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مُجید. فصیح. (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانوادۀ شعرا نباشد. (یادداشت مؤلف) ، کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. (اقرب الموارد) (المنجد) ، جَلد. زیرک. عاقل. (زمخشری). داهیه. ج، نَوابِغ
تأنیث نابی است. (المنجد). رجوع به نابی شود، کمان که از زه دور و دروا باشد. (منتهی الارب). القوس اللتی نبت عن وترها و تجافت. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کانت متباعده عن وترها. (المنجد)
تأنیث نابی است. (المنجد). رجوع به نابی شود، کمان که از زه دور و دروا باشد. (منتهی الارب). القوس اللتی نبت عن وترها و تجافت. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کانت متباعده عن وترها. (المنجد)
تأنیت ثابت، یکی از ثوابت کواکب. خلاف سیّاره. هر یک از ستارگان که حرکت آنرادر نتوان یافت. ج، ثوابت، ثابتات. نور در هر ثانیه سیصد هزار هزار گز طی مسافت کند و نور نزدیکترین ثوابت بکرۀ زمین در مدت سه تا چهار سال بما رسد، بروج ثابته، ثور و اسد و دلو و عقرب است
تأنیت ثابت، یکی از ثوابت کواکب. خلاف سیّاره. هر یک از ستارگان که حرکت آنرادر نتوان یافت. ج، ثوابِت، ثابتات. نور در هر ثانیه سیصد هزار هزار گز طی مسافت کند و نور نزدیکترین ثوابت بکرۀ زمین در مدت سه تا چهار سال بما رسد، بروج ثابته، ثور و اسد و دلو و عقرب است