عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
عَدَس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچِه، اَنژِه، نَسک، نَرَسک، نَرسنگ، مَرجو، مَرجُمَک، بُنوسُرخ
درخت انگور و مو. (از شعوری ج 2 ورق 366) (ناظم الاطباء). در بعضی از بلاد تاک انگور را گویند یعنی درخت انگور. (برهان) (آنندراج). میوانه. مو. رز. تاک. درخت انگور. درخت مو. درخت رز. کرم. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ بعد شود، شاخۀ باردار. (ناظم الاطباء). هر شاخۀ باردار. (از شعوری ج 2 ورق 366)
درخت انگور و مو. (از شعوری ج 2 ورق 366) (ناظم الاطباء). در بعضی از بلاد تاک انگور را گویند یعنی درخت انگور. (برهان) (آنندراج). میوانه. مو. رز. تاک. درخت انگور. درخت مو. درخت رز. کرم. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ بعد شود، شاخۀ باردار. (ناظم الاطباء). هر شاخۀ باردار. (از شعوری ج 2 ورق 366)
علفی را گویند که حمامیان سوزند و عربان شرس خوانند. (آنندراج) (برهان). رجوع به شرس شود، سوس و متکی و گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان گویند. (ناظم الاطباء). سوس نام عربی شیرین بیان است و متکی گونه ای از آن. (از فرهنگ گیاهی و گیاه شناسی گل گلاب). و رجوع به سوس و شیرین بیان شود، مرجمک را نیز گفته اند که عدس باشد. (آنندراج) (برهان). مرجمک و عدس. (ناظم الاطباء). رجوع به مژو و عدس و مرجمک شود
علفی را گویند که حمامیان سوزند و عربان شرس خوانند. (آنندراج) (برهان). رجوع به شِرَس شود، سوس و متکی و گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان گویند. (ناظم الاطباء). سوس نام عربی شیرین بیان است و متکی گونه ای از آن. (از فرهنگ گیاهی و گیاه شناسی گل گلاب). و رجوع به سوس و شیرین بیان شود، مرجمک را نیز گفته اند که عدس باشد. (آنندراج) (برهان). مرجمک و عدس. (ناظم الاطباء). رجوع به مَژو و عدس و مرجمک شود
به معنی عدس باشد، در بروجرد، نوژو: نخود و نیژو به همه رساتیق مثل و مانند زرع بوده است، (تاریخ قم ص 119)، ضیعت های مال همدان گندم و جو و نیژو هشت درهم و دو دانگ، (تاریخ قم ص 121)
به معنی عدس باشد، در بروجرد، نوژو: نخود و نیژو به همه رساتیق مثل و مانند زرع بوده است، (تاریخ قم ص 119)، ضیعت های مال همدان گندم و جو و نیژو هشت درهم و دو دانگ، (تاریخ قم ص 121)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 22 هزارگزی باختر سقز با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 22 هزارگزی باختر سقز با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
جانوری است از شاخۀ بندپایان و از ردۀ سخت پوستان و از دستۀ خرچنگهای دراز که دارای جثۀ نسبتاً کوچک است. پاهای جلویش فاقد انبرک است. میگو در دریاها می زید و گونه ای از آن در خلیج فارس و بحر عمان فراوان است و چون خوراکی است به مقدار بسیار از آن صید می کنند. ملخ دریایی. جرادالبحر. ملخ بی بال. ملخ آبی. فریدیس
جانوری است از شاخۀ بندپایان و از ردۀ سخت پوستان و از دستۀ خرچنگهای دراز که دارای جثۀ نسبتاً کوچک است. پاهای جلویش فاقد انبرک است. میگو در دریاها می زید و گونه ای از آن در خلیج فارس و بحر عمان فراوان است و چون خوراکی است به مقدار بسیار از آن صید می کنند. ملخ دریایی. جرادالبحر. ملخ بی بال. ملخ آبی. فریدیس
آسمان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). عالم علوی. (آنندراج) (غیاث) (رشیدی). مقابل گیتی که عالم سفلی است. (آنندراج). چرخ. (آنندراج). فلک. (غیاث) : اگر نواختری دادت به مینو ابی مه، اختران باشد نه نیکو. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). - چرخ مینو، چرخ بلند. (رشیدی). آسمان. ، آخرت. (یادداشت مؤلف) ، بهشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). بهشت را گویند و به عربی جنت خوانند. (برهان). بهشت را ازآن مینو گویند که در عالم علوی است. (رشیدی) (آنندراج) : از خورش از خوردن افزایدت رنج ور دهی، مینو فراز آردت و گنج. رودکی. ز مینو فرستاد زی من خدای مرا گفت از اینجا به مینو برآی. دقیقی. ز خونش بپیچد همی دشمنش به مینو رسانادیزدان تنش. فردوسی. که در آب هر کو برآیدش هوش به مینو نبیند روانش سروش. فردوسی. کجا یافتستم من از کیقباد به مینو همین جان او شاد باد. فردوسی. یکی مجلس آراست از رود و می که مینو ز شرمش برآورد خوی. لبیبی. ورا شیث پوشید در خاک تن سروش آوریدش زمینو کفن. اسدی (گرشاسب نامه). کیانی یکی جشن سازند و سور که آمد ز مینو بدان جشن حور. اسدی (از جهانگیری). ز مینو چو آدم بر این که فتاد همی بود با درد و با سرد باد. اسدی (گرشاسب نامه ص 128). یکی سوی دوزخت همی خواند یکی سوی عز و نعمت و مینو. ناصرخسرو. در باغ پدیدآمد مینوی خداوند بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش. ناصرخسرو. در آن مینوی میناگون چمیدند فلک را رشته در مینا کشیدند. نظامی. شدند آن روضۀ حوران دلکش به صحرائی چو مینو خرم و خوش. نظامی. او خرمن گل نه گل که باغ است نه باغ ارم که باغ مینوست. سعدی. قیامت که بازار مینو نهند منازل به اعمال نیکو دهند. سعدی (بوستان). - روضۀمینو، باغ بهشت: پیر چو زان روضۀ مینو گذشت بعد مهی چند بدان سو گذشت. نظامی. آن کس که فراخت گنبد مینا هم بهر تو ساخت روضۀ مینو. هدایت (از انجمن آرا). - مینوان مینو، مینوی مینوان. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترکیب بعد شود. - مینوی مینوان، بهشت اعلی از دیگران که آن رابهشت برین خوانند. مینوان مینو. (انجمن آرا). ، عالم روحانی. روحانیات. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف) : یقسم العالم [ای الزند و اوستا قسمین، مینو و گیتی یعنی الروحانیات و الجسمانی، و الروح و الشخص. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف). در اوستا مینیو به معنی روحانی و غیبی و روح و روح نیکی کننده. (فرهنگ نظام). روح. - مینوی خاک، گور. قبر. (ناظم الاطباء). - مینوی خرد، روح العقل. عقل آسمانی. روح خرد. (واژه نامۀ مینوی خرد تألیف احمد تفضلی) آبگینۀ سفید و الوان، (ناظم الاطباء) (برهان)، آبگینۀ سفید و رنگین که به زیورها بکار برند و آن را مینا نیز گویند، (غیاث)، مینا، (فرهنگ نظام) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان)، رجوع به مینا شود، زبرجد، (ناظم الاطباء) (برهان)، زمرد، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (غیاث) (جهانگیری) : زبرجد به خروارو مینو به من ورقهای زر درعهای سفن، نظامی، - چرخ مینو، چرخ زمردرنگ، (آنندراج)، آسمان، چرخ مینا، (فرهنگ نظام)، چرخ سبز، (رشیدی)، چرخ مینائی: شود یک نیمه شرقی مرتفع زو در آن دور از افق بر چرخ مینو، دقایق فیروزشاهی (از جهانگیری)
آسمان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). عالم علوی. (آنندراج) (غیاث) (رشیدی). مقابل گیتی که عالم سفلی است. (آنندراج). چرخ. (آنندراج). فلک. (غیاث) : اگر نواختری دادت به مینو ابی مه، اختران باشد نه نیکو. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). - چرخ مینو، چرخ بلند. (رشیدی). آسمان. ، آخرت. (یادداشت مؤلف) ، بهشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). بهشت را گویند و به عربی جنت خوانند. (برهان). بهشت را ازآن مینو گویند که در عالم علوی است. (رشیدی) (آنندراج) : از خورش از خوردن افزایدت رنج ور دهی، مینو فراز آردت و گنج. رودکی. ز مینو فرستاد زی من خدای مرا گفت از اینجا به مینو برآی. دقیقی. ز خونش بپیچد همی دشمنش به مینو رسانادیزدان تنش. فردوسی. که در آب هر کو برآیدش هوش به مینو نبیند روانش سروش. فردوسی. کجا یافتستم من از کیقباد به مینو همین جان او شاد باد. فردوسی. یکی مجلس آراست از رود و می که مینو ز شرمش برآورد خوی. لبیبی. ورا شیث پوشید در خاک تن سروش آوریدش زمینو کفن. اسدی (گرشاسب نامه). کیانی یکی جشن سازند و سور که آمد ز مینو بدان جشن حور. اسدی (از جهانگیری). ز مینو چو آدم بر این که فتاد همی بود با درد و با سرد باد. اسدی (گرشاسب نامه ص 128). یکی سوی دوزخت همی خواند یکی سوی عز و نعمت و مینو. ناصرخسرو. در باغ پدیدآمد مینوی خداوند بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش. ناصرخسرو. در آن مینوی میناگون چمیدند فلک را رشته در مینا کشیدند. نظامی. شدند آن روضۀ حوران دلکش به صحرائی چو مینو خرم و خوش. نظامی. او خرمن گل نه گل که باغ است نه باغ ارم که باغ مینوست. سعدی. قیامت که بازار مینو نهند منازل به اعمال نیکو دهند. سعدی (بوستان). - روضۀمینو، باغ بهشت: پیر چو زان روضۀ مینو گذشت بعد مهی چند بدان سو گذشت. نظامی. آن کس که فراخت گنبد مینا هم بهر تو ساخت روضۀ مینو. هدایت (از انجمن آرا). - مینوان مینو، مینوی مینوان. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترکیب بعد شود. - مینوی مینوان، بهشت اعلی از دیگران که آن رابهشت برین خوانند. مینوان مینو. (انجمن آرا). ، عالم روحانی. روحانیات. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف) : یقسم العالم [ای الزند و اوستا قسمین، مینو و گیتی یعنی الروحانیات و الجسمانی، و الروح و الشخص. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف). در اوستا مَیْنِیو به معنی روحانی و غیبی و روح و روح نیکی کننده. (فرهنگ نظام). روح. - مینوی خاک، گور. قبر. (ناظم الاطباء). - مینوی خرد، روح العقل. عقل آسمانی. روح خرد. (واژه نامۀ مینوی خرد تألیف احمد تفضلی) آبگینۀ سفید و الوان، (ناظم الاطباء) (برهان)، آبگینۀ سفید و رنگین که به زیورها بکار برند و آن را مینا نیز گویند، (غیاث)، مینا، (فرهنگ نظام) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان)، رجوع به مینا شود، زبرجد، (ناظم الاطباء) (برهان)، زمرد، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (غیاث) (جهانگیری) : زبرجد به خروارو مینو به من ورقهای زر درعهای سفن، نظامی، - چرخ مینو، چرخ زمردرنگ، (آنندراج)، آسمان، چرخ مینا، (فرهنگ نظام)، چرخ سبز، (رشیدی)، چرخ مینائی: شود یک نیمه شرقی مرتفع زو در آن دور از افق بر چرخ مینو، دقایق فیروزشاهی (از جهانگیری)
شعر و موی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). به معنی موی باشد که عربان شعر خوانند. (برهان) (آنندراج). موی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) : دست تو شل به، دو گوش تو کر دو چشم تو بی نور و پرمیو به. پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری) مخفف میوه است. (یادداشت لغت نامه) : قوس اگر از تیر دوزد دیو را دلو پرآب است زرع و میو را. مولوی
شَعر و موی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). به معنی موی باشد که عربان شعر خوانند. (برهان) (آنندراج). موی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) : دست تو شل به، دو گوش تو کر دو چشم تو بی نور و پرمیو به. پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری) مخفف میوه است. (یادداشت لغت نامه) : قوس اگر از تیر دوزد دیو را دلو پرآب است زرع و میو را. مولوی