جدول جو
جدول جو

معنی میچودن - جستجوی لغت در جدول جو

میچودن(بِکَ دَ)
بریان کردن و برشته نمودن. (ناظم الاطباء). بریان کردن. (آنندراج). رجوع به میچانیدن شود، پسودن و لمس کردن با دست. (از شعوری ج 2 ورق 365)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیچیدن
تصویر سیچیدن
بسیچیدن، بسیجیدن، مهیا ساختن، تهیه دیدن، نظم و ترتیب دادن، سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
شاشیدن، میختن، گمیزیدن، گمیختن، گمیز کردن، ادرار کردن، شاش زدن، شاشدن، چامیدن، شاریدنبرای مثال هر کجا در دل زمین موشی ست / سر نگونسار بر فلک میزد (انوری - ۶۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
پیچ و تاب خوردن، حلقه زدن، چرخیدن، پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر، درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمودن
تصویر پیمودن
پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیهودن
تصویر پیهودن
بیهودن، نیم سوخته گشتن به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمودن
تصویر پیمودن
ذرع کردن، اندازه گرفتن با گز و ذراع، راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیجیدن، توضیح استاد هنینگ پس از ذکر پسیچیدن و ارتباط آن با سغذی گوید: لازم است یاد آور شویم که سیچیدن از تحلیل غلط تلفظ خطای بسیچ ناشی شده و درحقیقت هرگز وجود نداشته است (رجوع کنید برهان مصحح م معین: سیچیدن) مع هذا استعمال شده: نیاید به کار من این کار جنگ کجا سوسه سیجد بجنگ پلنگ. (فردوسی) انتساب این بیت بفردوسی مشکوک است. فردوسی بسیچیدن و مشتقات آن را به همین صورت آورده منتهی ولف در فهرست خود سیچیدن را اصل و ب را زاید پنداشته و مشتقات این مصدر را هم ذیل سیچیدن و هم بسیچیدن نقل کرده است. امیر خسرو سیچ (از همین ریشه (را به کار برده
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیدن: فوقیا، می ماچمت لبها که غیر از تو اگر درمزخرف نشاه صاف حقیقت داده اند... (فوقیا آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسوسن
تصویر میسوسن
پارسی تازی گشته می سوسن نوشابه ای که از گل سوسن فراهم آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزوان
تصویر میزوان
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
((دَ))
شاشیدن، ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچیدن
تصویر ماچیدن
((دَ))
بوسه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیچیدن
تصویر سیچیدن
((دَ))
آماده شدن، قصد کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، بسیجیدن، سیجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیهودن
تصویر پیهودن
((پِ دَ))
بیهودن، نیم سوخته گشتن به وسیله تابش آتش، بیهودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
((دَ))
حلقه زدن، درنوردیدن، در هم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمودن
تصویر پیمودن
((پِ دَ))
اندازه گرفتن، مساحت کردن، طی کرده راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
Meander, Wind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
errer, enrouler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
deambular, enrollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
टहलील करना , लपेटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
berjalan-jalan, menggulung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
เดินไปมา , ม้วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
dwalen, wikkelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
漫步 , 卷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
vagabondare, arrotolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
deambular, enrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
błąkać się, owijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
блукати , намотувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
schlängeln, wickeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
блуждать , наматывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
להסתובב , לַפֵּף
دیکشنری فارسی به عبری