جدول جو
جدول جو

معنی پیهودن

پیهودن((پِ دَ))
بیهودن، نیم سوخته گشتن به وسیله تابش آتش، بیهودن
تصویری از پیهودن
تصویر پیهودن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیهودن

پیهودن

پیهودن
بیهودن. نیم سوخته گشتن به تبش آتش. رجوع به بیهودن شود. نیم سوخته و رنگ بگردانیده شدن از رسیدن تبش آتش بدان:
جوانی رفت پنداری نخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپیهودم.
کسایی
لغت نامه دهخدا

پرهودن

پرهودن
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، برهودن
پرهودن
فرهنگ فارسی معین

پیمودن

پیمودن
پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
پیمودن
فرهنگ فارسی عمید

پرهودن

پرهودن
برهودن. بیهودن. (لغت نامۀ اسدی ص 111). پیهودن. (لغت فرس اسدی ص 476). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه ای که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود گویند بیهود و برهود نیز گویند. (لغت فرس اسدی ص 111). بگردانیدن آفتاب و آتش رنگ چیزی را. داغ دار شدن از تابش آتش. زردرنگ شدن از اثر حرارت. تلویح. قشف. قشافت:
جگر بخواهم پرهود من به باده چنانک
ترا روان و دل از عشق آن کمین (کذا) پرهود.
ابوشکور (از فرهنگ شعوری).
آب کز آتش است جنبش او
بس کزو سوخته ست یا پرهود.
خسروی.
جوانی رفت پنداری بخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم آنجای پرهودم.
کسائی (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی).
چو نرم گویم با تو مرا درشت مگوی
بسوز دست مر آنرا که مر ترا پرهود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

بیهودن

بیهودن
بمجاورت آتش زرد گشتن و نزدیک رسیدن بسوختگی. (یادداشت مؤلف). برهودن. (صحاح الفرس). نزدیک به سوختن رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به برهود و برهودن شود، بریان کردن. (آنندراج). برشته کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بیهودن

بیهودن
باطل گفتن. (آنندراج). یاوه و بی معنی گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا