شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
دهی است از دهستان ماهور و میلانی بخش خشت شهرستان کازرون، واقع در 8هزارگزی راه فرعی گچساران به بنادر با 260 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی است از دهستان فلارد بخش لردجان شهرستان شهرکرد، واقع در 30هزارگزی خاور لردگان با 117 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان ماهور و میلانی بخش خشت شهرستان کازرون، واقع در 8هزارگزی راه فرعی گچساران به بنادر با 260 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی است از دهستان فلارد بخش لردجان شهرستان شهرکرد، واقع در 30هزارگزی خاور لردگان با 117 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
اره. (دهار). اره. ج، مناشیر. (مهذب الاسماء). اره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اره که بدان چوب را قطع کنند. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : تا بگوید ز لشکر کفار زکریا بریده از منشار. سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 422). هم طبع او چو تیشه تراشنده هم خوی او برنده چو منشارش. خاقانی. دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک... به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 292) ، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوعی از ماهی در دریای زنگ بس کلان جثه از سر تا دم استخوانهای سیاه بر مثال اره به قدر دو ذراع و بر سر دو شاخ طویل هر واحد به قدر ده ذراع دارد و هر گاه زیر مرکب گذرد به هر دو شاخ می شکند و تباه سازد. (منتهی الارب از عجایب المخلوقات) (آنندراج). اره ماهی. (ناظم الاطباء). رجوع به اره ماهی شود
اره. (دهار). اره. ج، مناشیر. (مهذب الاسماء). اره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اره که بدان چوب را قطع کنند. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : تا بگوید ز لشکر کفار زکریا بریده از منشار. سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 422). هم طبع او چو تیشه تراشنده هم خوی او برنده چو منشارش. خاقانی. دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک... به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 292) ، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوعی از ماهی در دریای زنگ بس کلان جثه از سر تا دم استخوانهای سیاه بر مثال اره به قدر دو ذراع و بر سر دو شاخ طویل هر واحد به قدر ده ذراع دارد و هر گاه زیر مَرکب گذرد به هر دو شاخ می شکند و تباه سازد. (منتهی الارب از عجایب المخلوقات) (آنندراج). اره ماهی. (ناظم الاطباء). رجوع به اره ماهی شود
گرهی که در سر دم ملخ است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرهی که چون دو چنگال در سر دم ملخ است و آن دو رامئشاران گویند. (از ذیل اقرب الموارد) ، اره. ج، مآشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در منشار. (از اقرب الموارد). اره. دست اره. منشار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گرهی که در سر دُم ملخ است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرهی که چون دو چنگال در سر دم ملخ است و آن دو رامئشاران گویند. (از ذیل اقرب الموارد) ، اره. ج، مآشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در منشار. (از اقرب الموارد). اره. دست اره. منشار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان سراب دوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال سراب دوره با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سراب دوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال سراب دوره با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
منار و گلدسته، میل و نشان، (ناظم الاطباء) : احتجر الارض، برگزید آن را برای خود و مینار بر آن نصب کرد تا دیگری در آن تصرف نکند، (منتهی الارب)، فرسخ، (ناظم الاطباء)، صحیح کلمه منار است، (آنندراج)، رجوع به منار شود
منار و گلدسته، میل و نشان، (ناظم الاطباء) : احتجر الارض، برگزید آن را برای خود و مینار بر آن نصب کرد تا دیگری در آن تصرف نکند، (منتهی الارب)، فرسخ، (ناظم الاطباء)، صحیح کلمه مَنار است، (آنندراج)، رجوع به منار شود
خان، پسر عم مرحوم میرزا جهانگیرخان. یکی از آزادی طلبان. او در سن بیست وپنج سالگی در روز بمباران مجلس شورای ملی بقصد گرفتن توپ از قزاق از مجلس شورای ملی بیرون آمد و کشته شد، تاریک شدن، چنانکه شب. ازداف، نیک روشن شدن، چنانکه فجر، در سپیدی صبح درآمدن و در آن وقت بجائی شدن، ضعیف شدن بینائی. تاریک و ضعیف شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری، مقنعه فروهشتن زن، برداشتن پرده: اسدف الستر، باز کردن در: اسدف الباب، روشن کردن چراغ و فراگرفتن آن. (منتهی الارب)
خان، پسر عم مرحوم میرزا جهانگیرخان. یکی از آزادی طلبان. او در سن بیست وپنج سالگی در روز بمباران مجلس شورای ملی بقصد گرفتن توپ از قزاق از مجلس شورای ملی بیرون آمد و کشته شد، تاریک شدن، چنانکه شب. ازداف، نیک روشن شدن، چنانکه فجر، در سپیدی صبح درآمدن و در آن وقت بجائی شدن، ضعیف شدن بینائی. تاریک و ضعیف شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری، مقنعه فروهشتن زن، برداشتن پرده: اسدف الستر، باز کردن در: اسدف الباب، روشن کردن چراغ و فراگرفتن آن. (منتهی الارب)
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه، فردوسی، رجوع به پیشیار شود
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه، فردوسی، رجوع به پیشیار شود