جدول جو
جدول جو

معنی منشار

منشار((مِ))
ارّه، چوب پنجه دار که به وسیله آن غله را بر باد دهند، اره ماهی
تصویری از منشار
تصویر منشار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منشار

منشار

منشار
اره، اره ماهی اره: (تا بگوید ز لشکر کفار زکریا بریده از منشار) (حدیقه. مد. 422)، چوب پنجه دار که بوسیله آن غله را بر باد دهند، اره ماهی
منشار
فرهنگ لغت هوشیار

منشار

منشار
ارّه، وسیله ای با تیغۀ نازک فلزی دندانه دار و دستۀ چوبی یا فلزی که برای بریدن چوب، فلزات و مانندِ آن به کار می رود
منشار
فرهنگ فارسی عمید

منشار

منشار
اره. (دهار). اره. ج، مناشیر. (مهذب الاسماء). اره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اره که بدان چوب را قطع کنند. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) :
تا بگوید ز لشکر کفار
زکریا بریده از منشار.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 422).
هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.
خاقانی.
دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک... به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 292) ، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوعی از ماهی در دریای زنگ بس کلان جثه از سر تا دم استخوانهای سیاه بر مثال اره به قدر دو ذراع و بر سر دو شاخ طویل هر واحد به قدر ده ذراع دارد و هر گاه زیر مَرکب گذرد به هر دو شاخ می شکند و تباه سازد. (منتهی الارب از عجایب المخلوقات) (آنندراج). اره ماهی. (ناظم الاطباء). رجوع به اره ماهی شود
لغت نامه دهخدا

انشار

انشار
زنده گرداندن زدگی بخشاندن برانگیختن چون باد زنده کردن
انشار
فرهنگ لغت هوشیار

منشور

منشور
اعلامیه، جمعِ مواشیر، در علم فیزیک قطعۀ بلور که دارای قاعدۀ مثلث است و نور را تجزیه می کند، نامۀ سرگشاده، فرمان، فرمان پادشاهی
منشور
فرهنگ فارسی عمید