جدول جو
جدول جو

معنی میسوسن - جستجوی لغت در جدول جو

میسوسن(مَ / مِ سَ)
مرکّب از: می + سوسن که معرب آن به فک اضافه است و در فارسی نیز چنان متداول است، شراب السوسن. شربت سوسن. شراب سوسن. چیزی است مرکب از می و سوسن که زنان بدان سر شستندی. (یادداشت مؤلف). آب انگور که به آب سوسن بجوشانند و برای دفع علت جوع البقر بخورانند. (انجمن آرا) (آنندراج). شراب السوسن. (از بحر الجواهر) (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). شربت سوسن را گویند. (برهان). شربت سوسن. (آنندراج). سرشستنیی است مر زنان را. (منتهی الارب، مادۀ م س ن). شی ٔ تجعله النساء فی الغسله لرؤوسهن. (تاج العروس، مادۀ م س ن). شراب سوسن است. (از اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : حندقوقی و شراب ریحانی رقیق و می سوسن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
میسوسن
پارسی تازی گشته می سوسن نوشابه ای که از گل سوسن فراهم آید
تصویری از میسوسن
تصویر میسوسن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میسان
تصویر میسان
(دخترانه)
ستاره ای در صورت فلکی جوزا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوس
تصویر مینوس
(پسرانه)
در اساطیر یونانی نام پادشاه کرت پسر زئوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوسن
تصویر میوسن
سومین دوره از دوران سوم زمین شناسی
فرهنگ فارسی عمید
هیئتی مرکب از چند نماینده که به منظور انجام کاری به جای دیگری فرستاده می شوند، هیئت اعزامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میستان
تصویر میستان
میخانه، میکده، خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گِ رِهْ)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال باختری جویبار با 270 تن جمعیت. آب آن از چاه و آب بندان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مزری، بیست و چهارمین ایالت از ایالات متحدۀ امریکا، واقع در مرکز ایالات متحده با 179791 کیلومتر مربع مساحت و 4319000 تن جمعیت، و آن محدود است از شمال به سرزمین پریری و از شمال غربی به رود میسوری واز مشرق به می سی سی پی و از جنوب به کوههای اوزارک
رودی به طول 4370 هزار گز در ایالات متحدۀ امریکا که طویل ترین رود آن کشور و یکی از ریزابه های بزرگ می سی سی پی است که در 27هزارگزی سنت لوئیز بدان می پیوندد
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث میسور. هر چیز سهل و آسان و دستیاب و دسترس
لغت نامه دهخدا
دهی است درهفت فرسخی مغرب بستک فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی است در دو فرسخی بیشتر مشرقی دارنجان به فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ یَسْ / مَ / مِ یْ سِ)
میکده و شرابخانه و خمخانه و جایی که در آن شراب را حفظ کنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا شراب را سبیل کنند. (ناظم الاطباء). میخانه. میکده. شرابخانه:
گل رویش گداز مغز خورشید
میستان لبش پالغز امید.
حکیم زلالی.
ز خون رود گفتی میستان شده ست
ز نیزه هوا چون نیستان شده ست.
فردوسی.
گمان برد کاندر نیستان شده ست
ز خون روی کشور میستان شده ست.
فردوسی.
، منگنۀ شراب گیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ سِ)
آلبرت ابراهام (1852-1931 میلادی). فیزیکدان امریکایی، دارای تألیفات و تحقیقات ارزنده ای در زمینۀ سرعت نور و عدم وجود یک جهان اثیری و تئوری نسبیت است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
خوابناک گردنده و غنونده و پینک زده شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیدارشونده. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 84هزارگزی جنوب کرمانشاه با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِکَ دَ)
بریان کردن و برشته نمودن. (ناظم الاطباء). بریان کردن. (آنندراج). رجوع به میچانیدن شود، پسودن و لمس کردن با دست. (از شعوری ج 2 ورق 365)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
هیأت مأمورین. هیئت اعزامی. هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی، امور سیاسی، فرهنگی و غیره) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی، مأموریت. فرستادگی. اعزام. نمایندگی، مأموریت موقتی و معین از طرف دولت، مأموریت برای مطلع ساختن مردم از مسائل دینی
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مؤنث محسوس. رجوع به محسوس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در مجمع الفرس سروری به معنی اسبغول و اسفیوش آمده و آنرا به عربی بذر قطونا خوانند. (برهان) (آنندراج). سبیوش. اسپیوش. اسفرزه. اسپرزه. رجوع به اسپرزه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ/ بِ کَ دَ)
بمعنی سودن. (از جهانگیری). لمس کردن. دریافتن:
بخاک وادی آن چهره ای که آبله کرد
بآستین حریر ارچه نرم بیسودی.
سوزنی.
کوه بیسود زخم تیرش گفت
صاعقه است این نه شیر واغوثا.
ابوالفرج رونی.
اما این کلمه دگرگون شدۀ ببسودن است. رجوع به ببسودن و سودن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کودک خوش قامت نیکوروی. (منتهی الارب، مادۀ م ی س) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دختر بجدل، مادر یزید بن معاویه بن ابی سفیان. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). بنت بجدل الکلبی، زوجه معاویه و مادر یزید. (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 241) (از العقدالفرید ج 5ص 123 و 137 و 140 و 154) (از تاریخ الخلفاء ص 137)
لغت نامه دهخدا
شربتی است که از سوسن گیرند وشرح آن توسط ابن جزله بتفصیل داده شده شراب السوسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسون
تصویر میسون
جوان زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوسین
تصویر محسوسین
جمع محسوس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
محسوسه در فارسی مونث محسوس: سهشی آشکار، ملخ زده، سرما زده مونث محسوس جمع محسوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیون
تصویر میسیون
هیئت اعزامی، هیئت مامورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسوره
تصویر میسوره
مونث میسور، جمع میسورات
فرهنگ لغت هوشیار
میخانه میکده: به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزوان
تصویر میزوان
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوس
تصویر محسوس
سترسا، چشمگیر، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میمون
تصویر میمون
خجسته، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی