جدول جو
جدول جو

معنی میس - جستجوی لغت در جدول جو

میس
درختی بزرگ با دانه های سیاه و چوبی تیره و خوش بو
تصویری از میس
تصویر میس
فرهنگ فارسی عمید
میس
(عُ هََ)
میسان. خرامیدن. (منتهی الارب) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). تبختر نمودن. (ناظم الاطباء) ، بی باکی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، افزون کردن خدای مرض کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشک شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
میس
(مَ)
درختی است کلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به لغت سریانی نام درختی است بزرگ که ثمره ومیوۀ آن را به یونانی لوطوس خوانند و بعضی گویند لوطوس نام همان درخت است. (برهان). لوطوس و آن درختی است نزدیک به جوز رومی و دارای چوبی با بوی خوش و دانۀ سیاه و گرم و خشک. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 334) (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). داغداغان. درخت کژم. کژم شیردار. کژوم. درخت چارمغز. (یادداشت مؤلف). چار مغز. (زمخشری). کژم. (دهار). اسم عربی است و به یونانی لوطوس نامند. درختی است قریب به جوزرومی و برگش باریکتر و زواید او بیشتر و شبیه به برگ کرفس و چوبش مایل به سیاهی و سرخی و صلب و خوشبو ودانۀ او سیاه و از دانۀ کنار کوچکتر و با تندی. (از تحفۀ حکیم مؤمن) ، نوعی از مویز، نوعی از درخت انگورکه بر یک تنه قایم و برپا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میس
نام یکی از قرای جبل عامل بعنی جبل لبنان امروزی است و شیخ لطف اﷲ بن عبدالکریم بن ابراهیم که مسجد معروف به مسجد شیخ لطف اﷲ را شاه عباس برای او ساخته است از آن قریه است، ونیز از آنجاست شیخ ابراهیم میسی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میس
سریانی تاغوت تاغران تادار از گیاهان انگلیسی دوشیزه بانوک تاقوت
تصویری از میس
تصویر میس
فرهنگ لغت هوشیار
میس
مشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیس
تصویر شمیس
(دخترانه)
مصغر شمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمیس
تصویر خمیس
پنجشنبه، لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیس
تصویر تمیس
گیاهی بالارونده با برگ های متناوب به شکل قلب، گل های خوشه ای و به رنگ سبز و میوه های کوچک و کروی و ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ مَ)
ابن معد. والد اسماء. صحابی است. (منتهی الارب). در حبیب السیر آمده است که عمیس خثعمی شوهر اول هند بود که از او دخترانی به نام اسماء و زینب و سلمی داشت و شرح حال آنان را ذکر کرده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 428 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ رُ)
خرامیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گیاهی از تیره سوسنی ها که بالارونده و دارای برگهای متناوب، شفاف، قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 گز هم برسد. گلهای آن مایل به سبزی و دارای آرایش خوشه ای است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 198 شود
لغت نامه دهخدا
(طِمْ می)
تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طمیسه است و یا طمیسه. (منتهی الارب). شهری است از نقاط جلگۀ طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعید بن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسه بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کور و نابینا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کار دشوار و بی سروته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. (از اقرب الموارد). عموس. رجوع به عموس شود. ج، عمس، عمس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن علی بن احمد جوزی، مکنی به ابوالکرم واسطی، نحوی و ادیب و شاعرو محدث که از حفاظ حدیث بود. بسال 447 ه. ق. متولدشد و بسال 510 ه. ق. درگذشت. این ابیات از اوست:
ترکت مقالات الکلام جمیعها
لمبتدع یدعوبهن الی الردی
ولازمت اصحاب الحدیث لأنهم
دعاه الی سبل المکارم والهدی
و هل ترک الانسان فی الدین غایه
اذا قال قلدت النبی محمداً.
و باز از اوست:
من کان یرجوا أن یری
من ساقط امراً سنیاً
فلقد رجا أین یجتنی
من عوسج رطباً جنیاً.
(از معجم الادباء ج 4 ص 185)
لغت نامه دهخدا
(قِمْ می)
دریا. ج، قمامیس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
برکه ای است بر نه کروه از ثعلبیه، و نزدیکش کوشکی است ویران و آن را روزی است ازروزهای عربان. (منتهی الارب). جایی در نه میلی ثعلبیه است و در نزدیک آن قصر ویرانی است. اعرابیی گوید:
ایا نخلتی وادی الغمیس سقیتما
و ان انتما لم تنفعا من سقاکما
فعما تسود الاثل حسناً و تنعما
و یختال من حسن النبات ذراکما.
و بدینجا جنگ غمیس اتفاق افتاد. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
یوم الغمیس، نام یکی از ایام عرب است و در آن در میان بنی قنفذ جنگ واقع شد. رجوع به مادۀ قبلی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاه که در زیر گیاه خشک برآمده باشد، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چیز عزیزالوجود که مردمان تا حال آن را ندیده و عدیل و مثل آن را نشناخته باشند. منه: قصیده غمیس. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که برای مردم آشکار نشده باشد و هنوز آن را نشناخته باشند. الشی ٔ الذی لم یظهر للناس و لم یعرف بعد. و منه: قصیده غمیس، ای لم تعرف بعد. (اقرب الموارد) ، بیشه و درختان انبوه و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیشه، و بقولی اختصاص به نی زار دارد. (از اقرب الموارد) ، هرچیز درهم و انبوه که در آن فرورفتن و پوشیده شدن توانند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز پیچیده و انبوه که میتوان در آن فرورفت و مخفی شد، تاریکی. ظلمت. (از اقرب الموارد) ، آب راهۀ خرد میان تره زار. (منتهی الارب) (آنندراج). گذرگاه کوچک آب در میان سبزه و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیز پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زن نرم و نازک پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
الهۀ عدالت در اساطیر یونان که اورا با ترازو نگارند و نمایش دهند. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ایران باستان ج 2 ص 1730 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جاره عبدالله بن طاهر. مغنیه من مغنیات العصر العباسی المجیدات صنع اسحاق الموصلی لحنه:
اما وی ان المال غاد و رائح
و یبقی من المال الاحادیث و الذکر
وقد علم الاقوام لو ان حاتماً
یرید ثراء المال کان له وفر.
وکان اسحاق کثیرالملازمه لعبدالله بن طاهر ثم تخلف عنه مده و ذلک فی ایام المأمون فقال عبدالله للمیس جاریته:خذی لحن اسحاق فی:
اما وی ان المال غاد و رائح، فاخلعیه علی
و هبت شمال آخر اللیل قره
و لا ثوب الا بردها و ردائیا
و القیه علی کل جاریه تعلمینها و اشهریه و القیه علی من یجیده من جواری زبیده و قولی اخذته من بعض عجائز المدینه. ففعلت و شاع امره حتی غنی به بین یدی المأمون فقال المأمون للجاریه: ممن اخذت هذا؟ فقالت:من دار عبدالله بن طاهر من لمیس جاریته و اخبرتنی انهااخذته من بعض عجائز المدینه. فقال المأمون لاسحاق: ویلک قد صرت تسرق الغناء و تدعیه اسمع هذا الصوت. فسمعه فقال: هذا و حیاتک لحن و قد وقع علی ّ فیه نقب من لص حاذق و انا اغوص علیه حتی اعرفه ثم بکر الی عبدالله بن طاهر فقال: اء هذا حقی و حرمتی تأخذ لمیس لحن فی اما وی ان المال غاد و رائح. فتغنیه فی و هبت شمال و لیس بی ذلک ولکن بی انها فضحتنی عند الخلیفه و ادعت انها اخذته من بعض عجائز المدینه. فضحک عبدالله و قال: لو کنت تکثر عندنا کما کنت تفعل لم تقدم علیک لمیس و لا غیرها. فاعتذر فقبل عذره و قال له: ای شی ٔ ترید؟ قال: ارید ان تکذب نفسها عند من القته علیها حتی یعلم الخلیفه بذلک. قال: افعل و مضی اسحاق الی المأمون و اخبره القصه فاستکشفها من لمیس حتی وقف علیهاو جعل یعبث باسحاق بذلک مده. (اعلام النساء ج 3 ص 1363)
بنت علی بن حارث، زن عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ اموی و مادر عبدالله و بکر و ام عمار. (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 275)
ابوسلمی من اعراب البصره. روی حدیثه عمرو بن جبله. ذکره ابن منده مختصراً. (الاصابه ج 6 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دلاور. (منتهی الارب). شجاع، شدید. (اقرب الموارد) ، مرد سخت و درشت. (منتهی الارب) ، تنور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ترکی تازی گشته از قمیز ترشه شیر از شیر مادیان دریا، چیره بخت، چیره درآببازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیس
تصویر غمیس
تاریکی شب، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیس
تصویر عمیس
کار پر درد سر سامان ناپذیر، جنگ سخت، دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمیس
تصویر طمیس
کور نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
زرک از گیاهان گیاهی از تیره سوسنیها که بالا رونده و دارای برگهای متناوبشفاف قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 متر هم برسد. گلهای آن مایل بسبزی و دارای آرایش خوشه یی است
فرهنگ لغت هوشیار
برجیس شید (پنجشنبه)، پنج کوهه سپاهی را گویند که پنج گروهان دارد. پنجشنبه، لشکر (چه شامل پنج فرقه است)، جمع اخمسا واخمسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیس
تصویر حمیس
شجاع، دلاور، شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیس
تصویر دمیس
پنهانی پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیس
تصویر لمیس
نرمپوست: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیس
تصویر خمیس
((خَ))
پنجشنبه، لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه، جمع اخمساء و اخمسه
فرهنگ فارسی معین