نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان) ، بدرازا کشیده. (یادداشت مؤلف) : چو پاسی از شب دیرنده بگذشت بر آمد شعریان از کوه موصل. منوچهری. چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده نیام او شب دیرنده تیره بود مگر. مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319). چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانۀ اسرار من خراب کنند. مسعودسعد. بنگر که کنون آفتاب رایت روزم چو شب دیرنده تار دارد. مسعودسعد
دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان) ، بدرازا کشیده. (یادداشت مؤلف) : چو پاسی از شب دیرنده بگذشت بر آمد شعریان از کوه موصل. منوچهری. چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده نیام او شب دیرنده تیره بود مگر. مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319). چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانۀ اسرار من خراب کنند. مسعودسعد. بنگر که کنون آفتاب رایت روزم چو شب دیرنده تار دارد. مسعودسعد
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نعت فاعلی از گرفتن.اخذکننده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). ستاننده. - خون گیرنده، که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند: گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه خون گیرندۀ من دست درازی دارد. صائب. ، عامل ومحصل و مستخرج مالیات. اخذکننده مالیات و خراج و جز آن: شمعشد در درد حسنت پای بست شمعدان شرط باشد کنده بر پا عامل گیرنده را. اشرف (از چراغ هدایت). چراغ هدایت در معنی این کلمه گوید: بمعنی قید شده تا زر از او بتحصیل کنند و در بعضی از جاها به معنی به زور کسی را قید کردن برای گرفتن زر باشد، گزنده. قاپنده. که بگزد. (سگ) جارح. جارحه. (یادداشت به خط مؤلف)، شکارگیر. شکاری. (یادداشت به خط مؤلف). - گیرنده مرغ، مرغ شکاری. مرغ گیرنده: دلم گشت از این مرغ گیرنده تنگ که مرغان چو نخجیر بود او پلنگ. فردوسی. - گیرنده باز، باز شکاری: به روزی که رای شکار آیدت چو گیرنده بازان به کار آیدت. فردوسی. ، گزنده. گس: هم زاک وهم مازو را مژۀ تند و گیرنده است. (جامع الحکمتین ص 169)، چسبناک. چسبنده: از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر وز درختان گشن چون شب تاریک سیاه. فرخی. و این خشاب (چهارچوبی عظیم بر هیأت منجنیق در خلیج فارس برای راهنمایی کشتیها) را بعضی گویند که بازرگانی بزرگ ساخته است و بعضی گفتند که پادشاهی ساخته است و غرض از آن دو چیز بوده است یکی در آن حدود که آن است (خشاب) خاکی گیرنده است و دریا تنک چنانکه اگر کشتی بزرگ به آنجا رسد بر زمین نشیند و کس نتواند خلاص کردن... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ 3 دبیرسیاقی ص 162)، برآینده. مستجاب شونده. نفرین یا دعا که مستجاب شود. (از یادداشت مؤلف)، که روشن تواند شد. که افروخته تواند شد، که تواند افروخت. (یادداشت به خط مؤلف). که فروزان تواند ساخت. (یادداشت به خط مؤلف)، جذب کننده. جاذب. که جذب کند بیننده یا شنونده را چون: چشمی گیرنده یا آوازی گیرنده. (یادداشت به خط مؤلف)، ممسک و بخیل. (یادداشت به خط مؤلف)، در اصطلاح ستاره شناسان کاسف را گویند چنانکه قمر، کاسف شمس باشد: گیرندۀ او (آفتاب) قمر است. (التفهیم بیرونی ص 217)، {{اسم}} دستگاه گیرندۀ تلگراف. آن آلت رادیو که گیرد، مقابل دستگاه دهنده و فرستنده. (یادداشت به خط مؤلف)
نعت فاعلی از گرفتن.اخذکننده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). ستاننده. - خون گیرنده، که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند: گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه خون گیرندۀ من دست درازی دارد. صائب. ، عامل ومحصل و مستخرج مالیات. اخذکننده مالیات و خراج و جز آن: شمعشد در درد حسنت پای بست شمعدان شرط باشد کنده بر پا عامل گیرنده را. اشرف (از چراغ هدایت). چراغ هدایت در معنی این کلمه گوید: بمعنی قید شده تا زر از او بتحصیل کنند و در بعضی از جاها به معنی به زور کسی را قید کردن برای گرفتن زر باشد، گزنده. قاپنده. که بگزد. (سگ) جارح. جارحه. (یادداشت به خط مؤلف)، شکارگیر. شکاری. (یادداشت به خط مؤلف). - گیرنده مرغ، مرغ شکاری. مرغ گیرنده: دلم گشت از این مرغ گیرنده تنگ که مرغان چو نخجیر بود او پلنگ. فردوسی. - گیرنده باز، باز شکاری: به روزی که رای شکار آیدت چو گیرنده بازان به کار آیدت. فردوسی. ، گزنده. گَس: هم زاک وهم مازو را مژۀ تند و گیرنده است. (جامع الحکمتین ص 169)، چسبناک. چسبنده: از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر وز درختان گشن چون شب تاریک سیاه. فرخی. و این خشاب (چهارچوبی عظیم بر هیأت منجنیق در خلیج فارس برای راهنمایی کشتیها) را بعضی گویند که بازرگانی بزرگ ساخته است و بعضی گفتند که پادشاهی ساخته است و غرض از آن دو چیز بوده است یکی در آن حدود که آن است (خشاب) خاکی گیرنده است و دریا تنک چنانکه اگر کشتی بزرگ به آنجا رسد بر زمین نشیند و کس نتواند خلاص کردن... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ 3 دبیرسیاقی ص 162)، برآینده. مستجاب شونده. نفرین یا دعا که مستجاب شود. (از یادداشت مؤلف)، که روشن تواند شد. که افروخته تواند شد، که تواند افروخت. (یادداشت به خط مؤلف). که فروزان تواند ساخت. (یادداشت به خط مؤلف)، جذب کننده. جاذب. که جذب کند بیننده یا شنونده را چون: چشمی گیرنده یا آوازی گیرنده. (یادداشت به خط مؤلف)، ممسک و بخیل. (یادداشت به خط مؤلف)، در اصطلاح ستاره شناسان کاسف را گویند چنانکه قمر، کاسف شمس باشد: گیرندۀ او (آفتاب) قمر است. (التفهیم بیرونی ص 217)، {{اِسم}} دستگاه گیرندۀ تلگراف. آن آلت رادیو که گیرد، مقابل دستگاه دهنده و فرستنده. (یادداشت به خط مؤلف)
رئیس ده نفر و دهباشی. (ناظم الاطباء). فرمانده ده نفر از سپاه. (از یادداشت مؤلف). سردار ده کس. (از آنندراج) ، رئیس گرزبرداران. (ناظم الاطباء) ، در هندوستان بر سردار قاصدان و چوبداران اطلاق کنند. (از آنندراج)
رئیس ده نفر و دهباشی. (ناظم الاطباء). فرمانده ده نفر از سپاه. (از یادداشت مؤلف). سردار ده کس. (از آنندراج) ، رئیس گرزبرداران. (ناظم الاطباء) ، در هندوستان بر سردار قاصدان و چوبداران اطلاق کنند. (از آنندراج)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش مرکزی شهرستان سقز است و چون ساکنان دهستان از طایفۀ گورک هستند لذا دهستان گورک نیز نامیده می شود. میرده محدود است از شمال به بخش بوکان و از جنوب و باختر به بخش بانه و از خاور به دهستان سرشیو و فیض اﷲبیگی و خود در باختر و جنوب باختری بخش مرکزی شهرستان سقز واقع شده است. آب قراء دهستان عموماً از چشمه و زهاب دره هایی که رود خانه سقز را تشکیل می دهند تأمین می شود. کوههای مهم آن: گردنه خان و باباحسین و کوه دوسر واستاد مصطفی، و رود خانه مهم آن رود خانه سقز است که از کنار شهر می گذرد و به رود خانه زرینه رود می ریزد. راه شوسۀ سقز - بانه تقریباً از وسط دهستان می گذرد. محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و توتون است. این دهستان از 46 آبادی و 11 هزار سکنه تشکیل شده ودیه های مهم آن عبارتند از: یازی بلاغ. آق کند. کوندلان. تموغه. بوبکتان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش مرکزی شهرستان سقز است و چون ساکنان دهستان از طایفۀ گَورْک هستند لذا دهستان گَورْک نیز نامیده می شود. میرده محدود است از شمال به بخش بوکان و از جنوب و باختر به بخش بانه و از خاور به دهستان سرشیو و فیض اﷲبیگی و خود در باختر و جنوب باختری بخش مرکزی شهرستان سقز واقع شده است. آب قراء دهستان عموماً از چشمه و زهاب دره هایی که رود خانه سقز را تشکیل می دهند تأمین می شود. کوههای مهم آن: گردنه خان و باباحسین و کوه دوسر واستاد مصطفی، و رود خانه مهم آن رود خانه سقز است که از کنار شهر می گذرد و به رود خانه زرینه رود می ریزد. راه شوسۀ سقز - بانه تقریباً از وسط دهستان می گذرد. محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و توتون است. این دهستان از 46 آبادی و 11 هزار سکنه تشکیل شده ودیه های مهم آن عبارتند از: یازی بلاغ. آق کند. کوندلان. تموغه. بوبکتان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده