جدول جو
جدول جو

معنی میانین - جستجوی لغت در جدول جو

میانین
وسطی، (ناظم الاطباء)، میانی، وسط، اوسط، وسطی، وسطی ̍، که در میان است، میانی، (یادداشت مؤلف) : او را ابوکرب اسعد تبع میانین خواندندی، (مجمل التواریخ و القصص)،
وسطی ̍، انگشت میان سبابه و بنصر و آن انگشت درازتر کف باشد، انگشت وسطی، میانه، میانگی، انگشت سوم دست، (یادداشت مؤلف)، قسمت پایین لگن در انسان، (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
میانین
منسوب به میان میانی وسطی: از شه زادگان و آمدن برادر میانی وسطی: (متوفی شدن بزرگین میانین بجنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود، { قسمتی از سطح تحتانی حفره لگن خاصره که محدود است بین عضو تناسلی در جلو و سوراخ مقعد در عقب. در حقیقت این ناحیه کف لگن را تشکیل میدهد. دراین ناحیه پیش آب راه و مهبل (در زن) و مخرج قرار دارند عجان میان دو راه
تصویری از میانین
تصویر میانین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میانی
تصویر میانی
وسطی، میانه، میانی مثلاً قرون وسطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
مجنون ها، دیوانگان، جمع واژۀ مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میانگین
تصویر میانگین
معدل، آنچه در میان چند چیز قرار دارد، وسطی، در ریاضیات عددی که نمونۀ چند عدد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها، محوطه های معمولاً دایره ای شکل، کنایه از جنگ ها، نبردها، مکانهای فروش کالایی معیّن، میدان عمل ها، جمع واژۀ میدان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ میطان. (دهار) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رجوع به میطان شود
لغت نامه دهخدا
(میانگین)
وسط. (دانشنامۀ علائی ص 77). میانین. اوسط. وسطی. حد اوسط. حد وسط. حد میانگین. حد متوسط، مقابل حداقل و حداکثر. مقابل بیشینه و کمینه. (از یادداشت مؤلف).
- دانش (علم) میانگین،علم اوسط. ریاضی.
، وسطی. آنچه یا آنکه در وسط قرار گرفته است. (از یادداشت مؤلف) (: محمود) گفت او را (ابوریحان بیرونی را) به میان سرای فرو اندازند. چنان کردند مگر با بام میانگین دامی بسته بود، بوریحان بر آن دام آمد. (چهارمقاله ص 57). پس ملک را در گرمابۀ میانگین بنشاند. (چهارمقاله). و رجوع به میان و میانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میمون، به معنی مبارک و نیکبخت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشخاص مبارک و چیزهای مبارک واین جمع میمون است. (غیاث). و رجوع به میمون شود.
- امام میامین، پیشوای نیک بختان و مبارک وجودان. و ناصرخسرو در بیت زیر آن را ظاهراً به عنوان لقبی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده است:
فخرم بس آن که در ره دین حق
بر مذهب امام میامینم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجنون. دیوانگان. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مجنون. دیوانگان و مردم دیوانه. (ناظم الاطباء) :
منگر بدان که در درۀ یمگان
محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
سخن مجانین و اهل برسام از آن پر بنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400).
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین.
شبستری.
و رجوع به مجنون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میدان. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عربی میدان. (یادداشت مؤلف) : شهسوار میادین دین پروری. (جامعالتواریخ رشیدی). از طاق و رواق میادین مجالس و رفعت علوّ ایوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118). و رجوع به میدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میسان. (ناظم الاطباء). رجوع به میسان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به وسط، منسوب به میان، آن که یا آنچه نسبت به میان دارد، هرچیزکه در وسط و میان واقع شود، وسطی،
قسمت وسطای غلاف تخم نباتات، (ناظم الاطباء)، واسطهالعقد، (از یادداشت مؤلف) :
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشتۀ لؤلؤ که بود سنگ میانیش،
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 296)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مئذنه. (ناظم الاطباء). رجوع به مئذنه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به میان: وسطی، وسط میانه: در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاوین
تصویر دیاوین
دواوین، جمع دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاحین
تصویر ریاحین
جمع ریحان، ونجنک ها شاد اسپرم ها جمع ریحان اسپرغمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
هشتاد ثمانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذانین
تصویر اذانین
تثنیه اذان (در حالتهای نصبی و جری) اذان و اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میادین
تصویر میادین
جمع میدان، دین پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میامین
تصویر میامین
جمع میمون، مبارک و نیکبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگین
تصویر میانگین
حد متوسط، حد وسط
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجنون، دیوانگان جمع مجنون دیوانگان: بهلول را از مجانین عقلا محسوب دارند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خان، از ریشه ترکی ساخته فارسی گویان سروران میران جمع خان خانان پادشاهان امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میادین
تصویر میادین
((مَ))
جمع میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانگین
تصویر میانگین
وسطی، معدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
((مَ))
جمع مجنون، دیوانگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانی
تصویر میانی
معتدل، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
آساها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
شبیه بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانگین
تصویر میانگین
متوسط
فرهنگ واژه فارسی سره
شوریدگان، دیوانگان، دیوانه ها، مجنون ها
متضاد: عقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حدوسط، متوسط، معدل، میانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد