جدول جو
جدول جو

معنی میاندو - جستجوی لغت در جدول جو

میاندو
در این میان، در وسط کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میکادو
تصویر میکادو
نوعی شیرینی خشک به شکل چهارگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
باعث مردن کسی شدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آن ها بشود، واسطه، سبب، برای مثال تو را از دو گیتی برآورده اند / به چندین میانجی بپرورده اند (فردوسی - ۱/۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیاندن
تصویر زیاندن
زندگی دادن
فرهنگ فارسی عمید
جنگ جویی که تعلیمات ویژه را فراگرفته و برای ماموریت های ویژه و خطرناک آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بِ کُ نَ)
قصبه و مرکز بخش میاندوآب از شهرستان مراغه، واقع در 56 هزارگزی خاوری مهاباد و 40هزارگزی شمال بوکان و 55هزارگزی جنوب باختری مراغه و 187هزارگزی جنوب باختری تبریز، با مختصات جغرافیایی 47 درجه و 6 دقیقه طول و 36 درجه و 58 دقیقه و 20 ثانیه عرض. آب قصبه بیشتر از زرینه رود و سیمین رود تأمین می گردد که آب زرینه رودبه علت تلخی فقط برای آبیاری مصرف می شود. جمعیت آن در حدود 9738 تن است و قصبه در کنار شوسۀ تبریز به مهاباد و بوکان و در جلگه واقع و دارای ادارات دولتی و خیابانها و دبیرستان و دبستانها و حدود 300 باب دکان و کاروانسرا و یک کار خانه قند در 12هزارگزی است. محصول عمده آن چغندر و کشمش و زردآلو و حبوب و کرچک و شفتالوست. شغل عمده اهالی داد و ستد و کشاورزی و دامداری و صنایع عمده آن جاجیم و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام مرکز بلوک مرحمت آباد مراغه. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام قصبه ای در 48هزارگزی دو راهۀ بناب میان قجلی و میاندوآب کهنه. کار خانه قندسازی دارد که در سال 1315 هجری شمسی دایر شده است. ارتفاع آن در حدود 1300 گز و حداکثر حرارت 35 و حداقل 15 درجه است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ژِ دُ)
ژزف ماری بارن د. نام عالم و فیلسوف فرانسوی پیرو طریقۀ کندیاک مولد لیون و وفات به پاریس (1772- 1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ درازایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام بخشی از شهرستان مراغه، واقع در جنوب باختری مراغه و کنار دریاچۀ ارومیه و محدود است از طرف شمال به دهستان گاودول شهرستان مراغه. و از جنوب به رود خانه سیمین رود و دهستان شهرویران مهابادو از خاور به رود خانه زرینه رود و از باختر به دریاچۀ ارومیه. آب بیشتر آبادیها از سیمین رود و زرینه رود تأمین می گردد. محصول عمده بخش عبارت است از چغندرقند، کشمش، غلات، پنبه، زردآلو و کرچک. این بخش از دو دهستان به نام مرحمت آباد و قره لر تشکیل شده و جمع آبادیهای آن 118 و جمعیت آن حدود 37160 تن می باشد که بیشتر به کار کشاورزی مشغولند. در بخش میاندوآب هفته ای دو روز بازار عمومی است یکی به نام بازار قابان کندی در 9 هزارگزی و دیگری به نام زنجیرآباد در 12 هزارگزی مراغه تشکیل می شود. راه شوسه به مراغه و تبریزو مهاباد و بوکان و بناب و شاهیندژ و سراسکند دارد و چون در جلگه واقع است در تابستان به بیشتر دهات می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مصلح در میان دو کس یا دو گروه، واسطه آشتی و صلح، واسطه و حاکم میان دو نفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
گرفتن حیات، کشتن و بقتل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بمیرد فانی: ازثری تا باوج چرخ اثیار همه میرنده اند دون و امیر. (حدیقه)، جمع میرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانین
تصویر میانین
منسوب به میان میانی وسطی: از شه زادگان و آمدن برادر میانی وسطی: (متوفی شدن بزرگین میانین بجنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود، { قسمتی از سطح تحتانی حفره لگن خاصره که محدود است بین عضو تناسلی در جلو و سوراخ مقعد در عقب. در حقیقت این ناحیه کف لگن را تشکیل میدهد. دراین ناحیه پیش آب راه و مهبل (در زن) و مخرج قرار دارند عجان میان دو راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میاندار
تصویر میاندار
واسطه میان دو کس، وساطت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگی
تصویر میانگی
وسطی، میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکادو
تصویر میکادو
عنوان هریک از امپراتوران ژاپن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
زن پدر مادر اندر: فاطمه را عایشه مایندراست پس تو مرا شیعت مایندری. (ناصر خسرو. 412)
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فرا گیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند کماندو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ نُ دُ))
دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
((یَ دِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، ماریره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
((مُ نَ دَ))
مخالفت کردن، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
واسطه، شفیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
توسط، واسط، واسطه، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی