جدول جو
جدول جو

معنی می - جستجوی لغت در جدول جو

می
باده، شراب، شراب انگوری، نوشابۀ الکلی
تصویری از می
تصویر می
فرهنگ فارسی عمید
می
جزء پیشین افعال که بر استمرار یا التزام دلالت می کند، برای مثال وگر می برآید به نرمیّ و هوش / به تندی و خشم و درشتی مکوش (سعدی۱ - ۷۴)
تصویری از می
تصویر می
فرهنگ فارسی عمید
می(مَ)
رودخانه یا نهری است از انهار فارس در رامهرمز، آبش شیرین و گوارا، آب چشمۀ بوالفریس و چشمۀ سیدان بهم پیوسته رودخانه می شود. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
می(مَ / مِ)
به معنی شراب انگوری است. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان)، مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن. (از یادداشت لغت نامه). صاحب آنندراج گوید: بدین معنی، خام، بی غش، صرف، ناب، ممزوج، نیمرس، نارس، رسیده، جوانه، یکدست، سرکش، پرزور، روشن، صبح فروغ، شهری فش، آینه فام، خوشگوار، گوارنده، جان بخش، جان سرشت، روح پرور، لعل فام، لاله رنگ، خونرنگ، گلرنگ، شفقی، آذرگون، دینارگون، شیرین، تلخ، غالیه پرور، پرده سوز، شبانه، دو ساله، دیرساله، دنبه نوش، نوشین، از صفات او و سنگ محک، برق، خورشید، چشم زاغ، چشم کبوتر، خون کبوتر از تشبیهات اوست. (از آنندراج). ام زنبق. سبیئه. سباء. قرقف. قرقوف. زنجبیل. (منتهی الارب). بنت العناقید. (دهار). فضله. قرقف. (منتهی الارب). صهبا. مدام. (دهار) خمر. (دهار) (ترجمان القرآن) (المنجد). مدامه. شمول. عقار. حمیا. راح. (دهار). خله. لذیذ. اصفعند. (منتهی الارب). قهوه. (منتهی الارب) (دهار). نخه (ن خ خ / ن خ خ / ن خ خ ) . شموس. ام شمله. شمول. رازقی. رازقیه. رافصه. تریاقه. (منتهی الارب). تریاق. (منتهی الارب) (جوهری). رحیق. (منتهی الارب) (دهار). رحاق. جردان. جریال. جلس. رساطون. (لغت رومی است). رهیق. ناجود. مأذیه. (منتهی الارب). راوق. (دهار). سکر. خندریس. خرداذی. صهباء. اسفند (ا ف / ا ف ) . سیابه. دراق. دریاق. دریاقه. سلسبیل. سلاف. سلافه. (منتهی الارب). کلفاء. (دهار) (منتهی الارب). اخاضر. مخضفه. عصوف. (منتهی الارب). عصوف میها. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). ریاح. (منتهی الارب) (دهار) عزب. فهیج. راهنه. راهیه. راف. رینه. جریاله. رأف. (منتهی الارب). ریاح. (منتهی الارب) (دهار). راح. فضال. عجوز. عتیق. (منتهی الارب). تریاق. مل. ابنهالکرم. بتع. مدام. مدامه. راح. راه. بنت کرم. دختر رز. بنت عنقود.خمر. ام الخبائث. شراب. باده. نبیذ. نبید. تریاق. کمیت. صهبا. راف. تامور. تأمور. مدامه. بکماز. قرقط. دادی. ذاذی. (یادداشت مؤلف). خرطوم، می زود نشاء.مصطار، می ترش. راح عتیقه، می کهنه. عتیق، می سه یکی. عتق و عتاق، می کهنه و نیکو. عاتق، می که مهر از آن برداشته باشند. (منتهی الارب). طلاء، می که آن را سیکی و می پختج نیز گویند. فضوح، می که خورندۀ خود رابشکند و سست گرداند. ملساء، می آسان در خوردن. مأذیه، می آسان فروشونده. خمطه، می ترش بوگرفته، یا می که بوی رسیدگی آید از وی مانند سیب و رسیده نباشد. عزب، روانی می. فقد، می مویز. ادمان، پیوسته خوردن می را. عنب، می انگوری. علق، می انگوری یا کهنۀ می. رحیق. رحاق، صافی بی درد می. مسطار، مسطار، می که خورنده را بر زمین افکند. (منتهی الارب). نبیذ، می خرما. (زمخشری). اسفنط، اسفنط، می انگوری خوشبوی. سخام، می نرم و آسان فروشونده. سلسل، می نرم روان فروشونده به گلو. مدام و مدامه، می انگوری. خص، می نیکو. نس، می مست و بیهوش کننده. (منتهی الارب) :
ای قبلۀ خوبان من ای طرفۀ ری
لب را به سبیدرک بکن پاک از می.
رودکی.
دانا کلید قفل غمش نام کرد از آنک
جز می ندید قفل غم و رنج را کلید.
بشار مرغزی.
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد این نگار می آور هین.
دقیقی.
گویی که به پیرانه سر از می بکشی دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته.
کسائی.
به هرجای جشنی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.
فردوسی.
کنون کار بر ساز و سستی مکن
زمی نیز ناتندرستی مکن.
فردوسی.
یکی خیک می داشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گورگران.
فردوسی.
بر آن جامه بر مجلس آراستند
نوازندۀ رود و می خواستند.
فردوسی.
باده خوریم اکنون با دوستان
ز آنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف (از لغت فرس اسدی ص 476).
برجه تا برجهیم جام به کف برنهیم
تن به می اندر دهیم کاری صعب اوفتاد.
منوچهری.
گر اندوهست می انده ربایست
و گر شادی است می شادی فزایست.
(ویس و رامین).
چون ندانی که چه چیز است همی بوی بهشت
نشناسی ز می صاف همی تیره خلاب.
ناصرخسرو.
زانکه در زیر هفت و پنج و چهار
نیست می بی خمار و گل بی خار.
سنائی.
خورشید می اندر فلک جام نکوتر
چون لشکر خورشید به آفاق برآمد.
انوری.
گفتی به مغان رود به می بنشین
کاین آتش غم جز آب ننشاند.
خاقانی.
به من آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده کز ریا می گریزم
دهان صبا مشک نکهت شد از می
به بوی می اندرصبا می گریزم.
خاقانی.
می بدهن بردو چو می میگریست
کی من بیچاره مرا چاره چیست.
نظامی (مخزن الاسرار ص 120).
به فیروزی آن بت مشکبوی
می و مشک میریخت بر طرف جوی.
نظامی.
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
برهمه می را محرم کرده اند.
مولوی.
بیخود از می با ادب گردد تمام
با خود از می با ادب گردد مدام.
مولوی.
می لعل نوشین بیا و بیار.
سعدی (بوستان).
کجاست سرو پریچهره تا به کام قدح
ز حلق شیشه می خوشگوار بگشاید.
سلمان ساوجی.
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است.
حافظ.
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت.
حافظ.
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد.
حافظ.
در باب می و انگور از غیب چنین آمد
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
بسحاق اطعمه.
در جام لاله گون می چون چشم زاغ کن.
بابافغانی.
شوخی چشم می عربده در جام نکرد
که دل تنگ مرا زخمی آرام نکرد.
میرزاجلال اسیر.
سنگ محک می است می آرید در میان
پیداکننده کس و ناکس همی می است.
(؟) (از آنندراج).
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست.
صائب.
ز برق می کف خاکستری شد زهد خشک من
کتان بی جگر را پرتو مهتاب شد آتش.
صائب تبریزی.
بدان لبان چو مرجان چنان زنم بوسه
که رنگ می برم از آن لبان چون مرجان.
شمس الشعراء سروش.
- مادر می، انگور. خوشۀ انگور و حبه های آن:
مادر می را بکرد باید قربان
بچۀ او را گرفت و کرد به زندان.
رودکی.
- می از دست نهادن، ترک میخوارگی کردن. از باده گساری دست برداشتن:
تیغ برگیر و می ز دست بنه.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
- می بی غش، شراب ناب. بادۀ بی درد. شراب خالص که چیزی بدان نیفزایند:
خون خورده ام نه باده که زهرم نصیب باد
دور از لب تو چون می بی غش گرفته ام.
باقر کاشی.
- می تا خط سیاه دادن، یعنی شراب را به اندازۀ خط میان جام ریختن و به کسی دادن. کنایه است از کم و به اندازه دادن شراب:
به جام عشق تو می تا خط سیاه دهند
منم که سر به خط آن خط سیاه نهم.
خاقانی.
و رجوع به خط سیاه شود.
- می خسروی، شراب شاهانه. درخور شاهان:
دین من خسرویست همچو میم
گوهر سرخ چون دهم به جمست.
خسروی (از لغت فرس اسدی ص 36).
- می خوشگوار، شراب گوارا و مطبوع:
کنون خورد باید می خوشگوار
که می بوی مشک آید از کوهسار.
فردوسی.
- می در گریبان کردن، به زور شراب دادن به کسی. (ناظم الاطباء).
- می دینارگون، شراب چون دینار به رنگ. بادۀ زرد یا سرخ:
می دینارگون چون آب حیوان باد بر دستت
که مجلس گاه تو خرم چو نزهتگاه رضوان شد.
میر معزی.
- می روشن، شراب صافی. شراب بی درد. می ناب.
- می زرد، شراب که رنگ آن زرد است:
به زیر اندر آورد (خورشید) برج بره
جهان چون می زرد شد یکسره.
فردوسی.
- می زلال، شراب پاک بی درد:
نیست به بزم زمانه عیش مصفی
شیشۀ گردون می زلال ندارد.
(؟).
در در صدف اگر ز لطافت کند سخن
برگ گل است جلوه کنان در می زلال.
بابافغانی.
- می سرخ، شراب لعلی:
زین است مهر من به می سرخ بر کز او
شد خرمی پدید و رخ غم بپژمرید.
بشار مرغزی.
- می سوری، شراب لعل گون... شراب سرخ:
سرکش بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسائی (دیوان ص 84).
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
- می سوسن، شراب سوسن. (ناظم الاطباء).
- می سه منی، صاحب آنندراج گوید ظاهراً همان است که سه من می را بر آتش جوش دهند تا یک من بسوزد و باقی به کار دارد و آن را سیکی خوانند. (آنندراج). اما در بیت ذیل از امیرمعزی می نماید که مراد پیمانۀ کلان و رطل گران باشد:
ارجوکه ساعتکی دیدار من طلبی
چون بر رخ صنمی خواهی می سه منی.
امیرمعزی.
- می شادی، شراب که به یمن شادی و خبر خوش و پیروزی خورند:
می شادی آوربه شادی نهیم
ز شادی ستانده به شادی دهیم.
نظامی.
- می شعرافش، شراب سرخ انگوری. (ناظم الاطباء).
- می شیراز، می شیرازی.
- می شیرازی، می شیراز. شراب که در شیراز بعمل آید. شراب شیرازی:
در صفاهان نتوان بی می شیرازی بود
اهل دریا همه محتاج به آب نهرند.
محمدقلی سلیم.
- می کافور، شراب سفید:
نشئۀ پیری بود خواب گران نیستی
مستی جاوید بنگر کاین می کافور داد.
میرزا طاهر وحید (ازآنندراج).
- می ناب، شراب خالص و صاف و بی غش. (ناظم الاطباء).
- امثال:
می بریزد نریزد از می بوی.
رودکی.
یکی داستان زد تهمتن بدوی
که گر می بریزد نریزدش بوی.
فردوسی.
، هر مشروب مسکر. (ناظم الاطباء)، گلاب. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی گلاب باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
به فیروزی آن بت مشکبوی
می و مشک می ریخت بر طرف جوی.
نظامی (از آنندراج).
، جام و پیاله. (ناظم الاطباء). پیالۀ شراب باشد. (فرهنگ جهانگیری) .به معنی پیالۀ شراب مجازی است. (آنندراج). پیاله را نیز به طریق کنایه گفته اند همچنانکه می گویند پیاله می خورند یعنی شراب می خورند. (برهان) :
پنج و شش می بخورد و پر گل گشت
روی آن روی نیکوان یک سر.
فرخی.
یک می به دو گنج شایگان خر
رغم دل رایگان خوران را.
خاقانی.
چو برگشت اندر آن حالت میی چند
خرابی عقل را بنیاد برکند.
امیرخسرو دهلوی.
، (اصطلاح عرفانی) نزد صوفیه به معنی ذوقی بود که از دل سالک برآید و او را خوشوقت گرداند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، (اصطلاح عرفانی) به معنی محبت و عشق آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
می(مَی ی)
دختر طلابه بن قیس بن عاصم غسانی از ملوک عرب. این زن معشوقۀ ذی الرمه شاعر بود و شرح عاشقی آنان در ابتدای دیوان ذی الرمه (چ مصر) آمده است. میه:
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می.
منوچهری (دیوان ص 112)
الزیاده (1886-1941م.) ادیب و شاعری از مردم لبنان است. وی علاوه بر لغت عرب به لغت های اروپائی آشنائی داشت. در نهضت ادبی جدید سهمی به سزا دارد. او را مؤلفاتی است از آن جمله: باحثهالبادیه. المساوات. سوانح فتاه. و جز آن
لغت نامه دهخدا
می
مو، نام حرف دوازدهم از حروف یونانی ونمایندۀ ستاره های قدر یازدهم و صورت آن این است:
M (m)،
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
می
باده و شراب
تصویری از می
تصویر می
فرهنگ لغت هوشیار
می((مِ))
شراب انگوری
تصویری از می
تصویر می
فرهنگ فارسی معین
می
شراب
تصویری از می
تصویر می
فرهنگ واژه فارسی سره
می
باده، ساغر، شراب، صهبا، مل، نبیذ، سلاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
می
مو، چاله، فرورفتگی، مغز یا ماده وسط هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میناز
تصویر میناز
(دخترانه)
نازنین من، مرکب از م (مخفف من) + ناز (مخفف نازنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوزاد
تصویر مینوزاد
(دخترانه)
زاده آسمان یا زاده بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینورخ
تصویر مینورخ
(دخترانه)
دارای چهره ای آسمانی و بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینورام
تصویر مینورام
(دخترانه)
آسمان آرام، نام فرشته رامش و خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینودخت
تصویر مینودخت
(دخترانه)
دختر بهشت، دختر پاک، دختر آسمانی، دختر بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوچهر
تصویر مینوچهر
(دخترانه)
دارای چهره ای چون بهشت، زیبا روی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینو
تصویر مینو
(دخترانه)
بهشت، جنت، آسمان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینا
تصویر مینا
(دخترانه)
گردنبند، گلی کوچک و زینتی، گلی معمولاً سفید با گلچه های گلبرگی، پرنده ای شبیه سار با پرهای رنگارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوسرشت
تصویر مینوسرشت
(دخترانه)
آنکه یا آنچه طبیعتی مانند بهشت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میمنت
تصویر میمنت
(دخترانه)
سعادت، فرخندگی، مبارکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
(پسرانه)
تولد، صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میگل
تصویر میگل
(دخترانه)
مرکب از می (شراب) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میکائیل
تصویر میکائیل
(پسرانه)
شبیه خداوند، کیست مثل خدا، نام یکی از چهار فرشته مقرب خدا (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میعاد
تصویر میعاد
(پسرانه)
محل قرارگاه، وعده گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشی
تصویر میشی
(دخترانه)
منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوس
تصویر مینوس
(پسرانه)
در اساطیر یونانی نام پادشاه کرت پسر زئوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوش
تصویر مینوش
(دخترانه)
می نوشنده، نوشنده می
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن
تصویر میهن
(دخترانه)
وطن، زادگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن بانو
تصویر میهن بانو
(دخترانه)
بانوی وطن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن تاج
تصویر میهن تاج
(دخترانه)
تاج و سرور وطن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن دخت
تصویر میهن دخت
(دخترانه)
دختر وطن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن یار
تصویر میهن یار
(پسرانه)
دوست و یار وطن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینووش
تصویر مینووش
(دخترانه)
مانند بهشت، زیبا چون بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی