جدول جو
جدول جو

معنی مکنده - جستجوی لغت در جدول جو

مکنده
کسی که چیزی را می مکد
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
فرهنگ فارسی عمید
مکنده(مَ کَ دَ / دِ)
آنکه بمکد. آنکه چیزی را بمکد. حجوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه عمل مکیدن را انجام دهد: چون جای هوا اندرآن نی پاره خالی شود به بالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد. (جامعالحکمتین ص 127). و رجوع به مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
مکنده
آنکه چیزی را بمکد: (چو جای هوا اندر آن نی پاره خالی شود ببالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد) (جامع الحکمتین. 127)، جمع مکندگان
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
فرهنگ لغت هوشیار
مکنده
پمپ
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژکنده
تصویر ژکنده
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکان، زکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
طویله، برای مثال روز به آکنده شدم، یافتم / آخور چون پاتلۀ سفلگان (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
پرکرده شده، انباشته، کنایه از چاق، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
خزنده، جنبنده، چسبنده، رونده از پی کسی، شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ویژگی مایعی که از جایی می چکد و چکه چکه فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانده
تصویر مانده
ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل مصرف مثلاً غذای مانده، باقی مانده، خسته، در علم حسابداری باقی ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی، کنایه از بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنسه
تصویر مکنسه
جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، خاک روب، جاروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
جنبنده حرکت کننده، خزنده، هوام (مطلقا) (مهذب الاسما)، شپش
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
مکنسه در فارسی: جاروب، گل کتانی از گیاهان جاروب جارو، جمع مکانس، گل کتانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیده
تصویر مکیده
مکیدت در فارسی: دستان سازی، بد اندیشی بد سگالی، چاره گری فریب
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزنده
تصویر مزنده
مزه کننده، مکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانده
تصویر مانده
پابرجا، باقی، زیاد آمده، خسته، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
((مَ خَ دَ یا دِ))
جنبنده، حرکت کننده، خزنده، هوام، شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنسه
تصویر مکنسه
((مِ نَ س یا سَ))
جاروب، جارو، گل کتانی، جمع مکانس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
((کَ دِ))
انباشته، پر، میان از چیزی پر شده، پوشیده، مخفی، دفن شده، منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکنده
تصویر پکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانده
تصویر مانده
باقیمانده، تتمه، باقی، قسط، بقیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
مملو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
Dripping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
капающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
tropfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
крапельний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
kapiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
滴水的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
pingando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
gocciolante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی