جدول جو
جدول جو

معنی مخنده

مخنده((مَ خَ دَ یا دِ))
جنبنده، حرکت کننده، خزنده، هوام، شپش
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مخنده

مخنده

مخنده
جنبنده حرکت کننده، خزنده، هوام (مطلقا) (مهذب الاسما)، شپش
مخنده
فرهنگ لغت هوشیار

مخنده

مخنده
فرزندی که سخن پدرو مادر نشنود و عاق و عاصی شود. (برهان) (آنندراج). غیرمطیع و نافرمانبردار و فرزند عاق شدۀ پدر و مادر. (ناظم الاطباء) ، به معنی چسبنده هم آمده است اعم از ذی حیات و غیرذی حیات. (برهان) (آنندراج). چسبنده خواه جاندار باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مخنده

مخنده
جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان) (آنندراج). جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک. (ناظم الاطباء) ، به رفتار آمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جنبنده که در جامه افتد، گویند ’مخنده درافتاد’. (یادداشت ایضاً) : هوام، مخندگان. (السامی فی الاسامی یادداشت ایضاً). رجوع به مخیدن شود
لغت نامه دهخدا