جدول جو
جدول جو

معنی مکانگاه - جستجوی لغت در جدول جو

مکانگاه
(مَ)
جای بودن. منزل. منزلگاه: از او درخواستند که در آن نواحی مکانگاه ایشان معین کند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 14)
لغت نامه دهخدا
مکانگاه
مکان جای باشش: (از او در خواستند که در آن نواحی مکان گاه ایشان معین کند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 14) توضیح} مکان {خود اسم مکان است و احتیاجی به پسوند مکان ندارد ولی در فارسی ازین نوع مستعمل است مانند: معبد جای
تصویری از مکانگاه
تصویر مکانگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جایی که در آن پنهان شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
میدان، زمین وسیع که در آن ساختمانی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاوگاه
تصویر چکاوگاه
گوشۀ کمان که زه کمان به آن بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکانیزه
تصویر مکانیزه
دارای دستگاه های ماشینی، ماشینی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
جایگاه گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جای زیارت. زیارتگاه. رجوع به مزار و رجوع به زیارت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جایی است درگوشۀ کمان که گره سه سر با چلۀ کمان در آنجا واقع میشود. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موضعی است از گوشۀ کمان که گره سر در آنجا واقع شود. (رشیدی). چکاوه گاه و چکاه. و رجوع به چکاوه گاه و چکاه شود
لغت نامه دهخدا
نام فرشتۀ موکل بر آب،
نام روز دهم فروردین ماه، و گویند اگر در این روزباران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و زنان در آب شوند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین). مکمن. نخیز. کمینگه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.
فردوسی.
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان.
فردوسی.
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید.
فردوسی.
برآورد شاه از کمینگاه سر
نبد تور را از دورویه گذر.
فردوسی.
احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب، ص 436).
همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمینگاهها کرده باش.
اسدی.
نمایش به من در کمینگاه تو
سرش بی تن آنگه ز من خواه تو.
اسدی.
به تو دیده امروز بنهاده بود
به کین در کمینگاهت استاده بود.
اسدی.
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را
کمینگاه ابلیس نحس لعینی.
ناصرخسرو.
ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی
تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست.
ناصرخسرو.
سعد وقاص لفظ او بشنید
وآن کمینگاه کفر جمله برید.
سنائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر کمینگاه فلک بردیم پی
شیرمردی در کمین جستیم نیست.
خاقانی.
در بن دژ چون کمینگاه بلاست
از بصیرت دیده بان خواهم گزید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 170).
بینش او دید کمینگاه کن
دانش او یافت گذرگاه کان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343).
دزدی بدر آمد از کمینگاه
ریحان بشکست و ریخت بر راه.
نظامی.
کمینگاه دزدان این مرحله
نشاید در او رخت کردن یله.
نظامی.
چو خواهی بریدن به شب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
سعدی (بوستان).
مردان دلاور از کمینگاه برجستند. (گلستان سعدی).
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزۀ او تیر و کمانی به من آر.
حافظ.
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نارسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
درون، میان: پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138)، قلب، قلب لشکر، مرکز لشکر، قلب سپاه، (یادداشت لغت نامه) :
میانگاه لشکرش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین،
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سهمگین و خشم آلود و قهرناک. دژآگاه. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
وقت و هنگام شب. (از فرهنگ نظام). درآمدن شب. (برهان قاطع). شب هنگام. (آنندراج). وقت شب. (انجمن آرا). هنگام شب. (ناظم الاطباء). وقت درآمدن شب. (بهار عجم) (از رشیدی) :
دو صد منده سبوی آب کش به روز
شبانگاه لهو کن به منده بر.
بوشکور.
بود هر شبانگاه تاریک تر
به خورشید تابنده نزدیک تر.
فردوسی.
از بامداد تا به شبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی.
منوچهری.
باد شبانگاه وزید ای صنم
باده فراز آر هم از بامداد.
مسعودسعد.
زاهد شبانگاه به شهر رسید. (کلیله و دمنه). مرد شبانگاه حاضر شد. (کلیله ودمنه).
همسایگان ز تف دلم برکنند شمع
چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب.
خاقانی.
شبانگاه بزاز چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد، به خانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). جامه ای که بامداد فروخته بود شبانگاه در خانه خود یافت. (سندبادنامه ص 240). شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید، زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243).
شبانگاه آمدی مانند نخجیر
وز آن حوضه نخوردی شربتی شیر.
نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.
نظامی.
سکندر بدان شاه فرخ نژاد
شبانگاه بگریست تا بامداد.
نظامی.
که رفتم از سحرگه تا شبانگاه
مگر گفتم ز پس کردم بسی راه.
عطار.
روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه به پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). شبانگاه برسیدند به مکانی که از دزدان پرخطر بود. (گلستان سعدی). شبانگاه دزدان بازآمدند. (گلستان سعدی). بامداد و شبانگاه به یاد پروردگار خود جل ذکره مشغولند. (انیس الطالبین ص 156 نسخۀ خطی). قصور، شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). شبانگاه گردانیدن. (تاج المصادر). شبانگاه کردن. (تاج المصادر). تمسیه، شبانگاه آوردن. شبانگاه چیزی آوردن. (تاج المصادر). رواح، شبانگاه. (منتهی الارب). شبانگاه کردن. شبانگاه رفتن. (تاج المصادر). عشا. عشیّه. (زمخشری) (دهار). عصر. عصران. (منتهی الارب). قرّتان، شبانگاه و بامداد. (منتهی الارب). مساء. (منتهی الارب) (از زمخشری) (دهار). مسی. (دهار). مقصر. مقصر. مقصره.. (منتهی الارب) ، مجازاً پایان. نزدیک به پایان. نزدیک به اتمام: عمر به شبانگاه آمده است... (تاریخ بیهقی ص 24 چ ادیب) ، مرکب از شب و الف و نون جمع و گاه پسوند مکان. به معنی جای توقف شب. (از فرهنگ نظام). جایی که در آنجا شب کنند. (ناظم الاطباء). منزل و محل آسایش. (ناظم الاطباء) ، جا و مقام راعی باشد که گوسفندچران است. (برهان قاطع). جای و منزل چوپان و شبان. (ناظم الاطباء) ، جایگاه چارپایان و گوسفندان را گویند که شب در آنجا باشند. (برهان قاطع). جایی که گاو و گوسفند و چارپایان دیگر شب در آن باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). جایگاه چارپای. (صحاح الفرس) (از سروری) (از رشیدی). جایگاه چارپایان و گوسفندان که شب در آنجا باشند. (ناظم الاطباء) : شوغا، الکنف، شبانگاه ساختن ستور را از شاخ درخت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکانیزه
تصویر مکانیزه
ماشینی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
میدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جای شرم، عورت، نهانجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقامگاه
تصویر مقامگاه
اقامتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن کمین کنند: و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نا رسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانگاه
تصویر آبانگاه
نام روز دهم فروردین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
وسط. یا میانگاه طول. (هیئت) قبه الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکان گاه
تصویر مکان گاه
جایگاه جایباش مکان جای باشش: (از او در خواستند که در آن نواحی مکان گاه ایشان معین کند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 14) توضیح} مکان {خود اسم مکان است و احتیاجی به پسوند مکان ندارد ولی در فارسی ازین نوع مستعمل است مانند: معبد جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، نام ایزد موکل بر آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
((شَ))
هنگام شب، جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمینگاه
تصویر کمینگاه
((کَ یْ))
جایی که در آن کمین کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکانیزه
تصویر مکانیزه
((مِ زِ))
ماشینی کردن، استفاده از ماشین آلات صنعتی، ویژگی کاری که به وسیله ماشین انجام شود، ماشینی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
((مِ))
میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
مخفیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره