میدانگاه. فراخایی گرد یعنی مستدیر. فسحتی کوچک. میدان کوچک. (از یادداشت مؤلف) : در میان میدانگاهی آدمک مصنوعی که به جای پلیس بود آمد و شد مردم... را... تعیین میکرد. (سایه روشن صادق هدایت ص 11). و رجوع به میدانگاه شود
میدانگاه. مخفف میدانگاه. جای پهن فراخ که عاری از بنا باشد: عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند. خاقانی. کعبه را نام به میدانگه عام عرفات حجرۀ خاص جهان داوردارا شنوند. خاقانی. بالای هفت خیمۀ پیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش. خاقانی. ، میدان چوگان بازی و اسب سواری: فراش صدرش هر شهی بهر چنین میدانگهی چرخ از مه نو هر مهی چوگان نو پرداخته. خاقانی