جدول جو
جدول جو

معنی مکابرت - جستجوی لغت در جدول جو

مکابرت
(مُ بَ / بِ رَ)
مکابره. ستیزه. معارضه: شیر از آن مکابرت عجب نماند و بر آتش غیظ مصابرت را کار فرمود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 244). جز به رنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتوان آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 41). با او طریق مکابرت نسپرد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 352). و رجوع به مکابره و مکابره شود
لغت نامه دهخدا
مکابرت
بزرگی خود را بدیگری ثابت کردن خود را بزرگ جلوه دادن، جنگ کردن معارضه کردن، بزرگ منشی، معارضه ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابدت
تصویر مکابدت
سختی دیدن، رنج بردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثابرت
تصویر مثابرت
پیوسته بر کاری بودن، در کار مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاثرت
تصویر مکاثرت
در بسیاری مال به هم فخر کردن، چیرگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشابهت
تصویر مشابهت
شبیه هم بودن مانند هم شدن، همانندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
از شهری به شهر دیگر رفتن، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابر
تصویر مکابر
مکابره کننده، ستیزه گر، پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
اظهار کبر و بزرگی کردن، معارضه و عناد کردن با کسی، قهر و غلبه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ)
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ دَ)
مکابده. رنج دیدن. سختی کشیدن: او را بر مکابدت اهل نظر و ابرار و معاندت اولی الخطر والاحرار از پای در آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 449). مجاهدۀ عظیم باشد و مکابدتی الیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 89). این حرفه از مکابدت زراعت و تحمل حرارت هواجر و معانات حراثت بهتر است. (روضهالعقول، مقدمۀ مرزبان نامه چ 1337 ص یا). و رجوع به مکابده شود
لغت نامه دهخدا
(طَهَْ وْ / طُ هَُ وو)
با کسی به بزرگی نورد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن. (غیاث) (آنندراج). غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی که می دانی انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دشمنی کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). معاندت کردن. (از اقرب الموارد) ، معارضه و غلبه و جنگ کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مکابره شود، منازعه در مسئلۀ علمی نه برای اظهار صواب بلکه برای الزام خصم و گویند مکابره دفاع از حق است پس از علم به آن. (از تعریفات جرجانی). مکابره به معنی منازعه نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است وبلکه برای غرض دیگری است مانند آشکار نشدن جهالت و اخفاء آن نزد مردم. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کا دَ)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ / ثِ رَ)
مکاثره. چیرگی در بسیاری. بسیاری. فراوانی. کثرت: از مزاحمت صادر و وارد... و مکاثرت حوایج و وسایل و مشاغل خادم به جان آمده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). خادم از مکاثرت آن اقبال دهشت افزای در اضطراب افتاد. (منشآت خاقانی، ایضاً ص 24). و رجوع به مکاثره شود.
- مکاثرت کردن، در بسیاری و فراوانی چیرگی کردن. رقابت کردن در کثرت: از کثرت نفوذ خزائن با مخازن بحر و معادن بر، مکاثرت کردی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 125). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ لَ)
در دو شاهد زیر به معنی دندان نمودن از خشم و آشکار ساختن دشمنی آمده است: ایلک فرصت امکان مجاهرت و مکاشرت نگاهداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). از تمرد سکان و مکاشرت سگان آن حدود... متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
اصطبار. مصابره. مصابره. صبر ورزیدن. صبر نمودن در کارها. (یادداشت مؤلف). صبر کردن. (غیاث). صبر. شکیبایی.
- مصابرت کردن، شکیبایی کردن. شکیب به کار بردن.
- مصابرت نمودن، صبر کردن. شکیبایی نشان دادن. صبر و شکیب نمودن: دو ماه در آن محاصرت مصابرت نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68). مدت هجده سال به خراسان بماند و بر انقلاب حالات و تصاریف ایام و حوادث روزگار مصابرت می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). مدت سه شبانروز بر محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کرد. (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 ص 178). و رجوع به مصابره شود
لغت نامه دهخدا
(مُبَ رَ)
مدابره. رجوع به مدابره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ / مُ بِ رَ)
مداومت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پایداری. مداومت درکاری: چون از کسی قصد اصفهان احساس نمودی و دانستی که در مقاومت و مزاولت امکان و مقدرت دارد... پای مصابرت و مثابرت استوار کردی. (محاسن اصفهان ص 97).
- مثابرت کردن، مداومت کردن. پایداری کردن: مدت سه شبانروز محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 178).
- مثابرت نمودن، پایداری نشان دادن. مداومت کردن: امیر ناصرالدین در تحمل پایداری تکالیف آن اثقال و مقاسات شداید آن اشغال به وجهی مصابرت و مثابرت نمود که قوت بشریت از آن قاصر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). و رجوع به مثابره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
معارضه و مجادله، ستیزه کردن و عناد اظهار کبر و بزرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد
فرهنگ لغت هوشیار
خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابرت
تصویر مصابرت
شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکابر
تصویر مکابر
ستیزنده کابنده ستیزه کننده مکابره کننده معاند: (تا یک زمان مکابر در آمد و کمر بند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت) (سمک عیار. 73: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکابرات
تصویر مکابرات
مکابرات در فارسی، جمع مکابره، کابیدن ها جمع مکابرت (مکابره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکابدت
تصویر مکابدت
رنج کشیدن سختی دیدن: (این حرفه از مکابدت زراعت و تحمل حرارت هواجر و معانات حراثت بهتر است بعد ازین معبری کنم) (روضه العقول. مقدمه مرزبان نامه. چا. 1337 ص یا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
((مُ بَ رَ یا بِ رِ))
ستیزه، منازعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثابرت
تصویر مثابرت
((مُ بَ رَ))
پیوسته در کاری بودن، پیشی گرفتن، تحمل رنج و مشقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصابرت
تصویر مصابرت
((مُ بَ رَ))
شکیبایی کردن، با صبر و شکیبایی پیروز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاثرت
تصویر مکاثرت
((مُ ثَ رَ))
فزونی جستن، بر یکدیگر پیشی گرفتن، با هم نبرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
رهسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
جدل، جروبحث، زور، قهر، ستیزه، معارضه، جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن، خودبزرگ نمایی، بزرگ منشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سختی، دشواری، زحمت، دشمنی، معاندت، رنج کشیدن، سختی دیدن، زحمت دیدن، ستیز کردن، ستیهیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر، بردباری کردن، تحمل کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر کردن
متضاد: ناشکیبایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بگو مگوی خصمانه، مشاجره ی لفظی
فرهنگ گویش مازندرانی