جدول جو
جدول جو

معنی مول - جستجوی لغت در جدول جو

مول
مولیدن، درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن
حرامزاده، معشوق زن غیر از شوهر خودش
تصویری از مول
تصویر مول
فرهنگ فارسی عمید
مول
(عَ فَ رَ)
مال دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بامال شدن. (منتهی الارب). بسیارمال شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). خداوند مال شدن. (المصادر زوزنی). مؤول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مول
(مَ)
مال و سامان و اسباب را گویند. (برهان). مال باشد. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مول
به زبان هندی قیمت و بهای هرچیز باشد، بیخ نباتات را گویند، (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، مایه و سرمایه را گویند، (از برهان)، سرمایه بود، (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مول
عنکبوت، (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از برهان)، تارتنه، کارتنه، جمع واژۀ موله، به معنی تننده، (منتهی الارب)، رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
مول
اتباع پول، مهمل پول: پول مول، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مول
درنگ و تأخیر، (غیاث)، درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی، (ناظم الاطباء)، بودن و درنگ و تأخیر، و مول مول یعنی باش باش، (از برهان) (از آنندراج)، درنگ باشد، (لغت فرس اسدی)، لفظی است که از برای تأخیر و درنگ گویند، (فرهنگ اوبهی)، به معنی تأخیر است و مول مول به معنی آرام آرام، (فرهنگ لغات شاهنامه)، درنگ در کاری، تأخیر، (از یادداشت مؤلف)، توبه، (غیاث) (ناظم الاطباء)، به معنی بازگشت هم آمده است که کنایه از توبه باشد، (برهان)، بازگشت باشد، (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)، پشیمانی، (ناظم الاطباء)، ناز و غمزه، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از غیاث)، عاشق و عاشقباز و رفیق و یار زن، (ناظم الاطباء)، معشوقۀ زن را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، معشوق زن، (غیاث)، مولی، آنکه با زنی رابطۀ نامشروع دارد، دوست نامشروع زن، مردی که زن با وی رابطۀ نامشروع دارد، (یادداشت مؤلف)، مردی بیگانه که زن دیگری با او سری پیدا کند، (انجمن آرا) (آنندراج)، معشوق زن را گویند، (برهان) :
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زنانشان مولها باشد دو درشان هست و یک خانه،
ابوشکور بلخی،
زن مولی داشت، شب خلوت میان معاشرت و اثنای مفاوضت این حال با او گفته شد، (راحهالصدور راوندی)،
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش،
مولوی،
- مول داشتن، با مردی اجنبی راه داشتن، (یادداشت مؤلف)،
- مول گرفتن، آشنای نامشروع گرفتن زن، با مرد اجنبی رابطۀ غیرمشروع برقرار ساختن زن، (از یادداشت مؤلف)،
- مول ننه شدن، سرخر شدن، (فرهنگ عوام تألیف امینی)،
- امثال:
گدای درزن ندیدیم، مول کتک زن ندیدیم، (یادداشت مؤلف)،
، حرامزاده و خشوک، (ناظم الاطباء)، جنینی که از رابطۀ غیرمشروعی پیدا آمده است، بچۀ نامشروع زن، حرامزاده، (برهان)، بچۀ حرامزاده، بچۀ نامشروع، بچۀ زنی که نه به وجه شرعی زاده باشد، جنین به حرام در شکم، (یادداشت مؤلف)، دزد، (ناظم الاطباء)، قسمی ماهی، طرستوح، ترستوح، طریفلا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مول
(مَوْ وِ)
رجل مول، مرد بسیارمال و توانگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میّل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مول
(مُلْ)
مل. مخفف مولکول گرم. رجوع به مولکول گرم شود
لغت نامه دهخدا
مول
درنگ، تأخیر
تصویری از مول
تصویر مول
فرهنگ فارسی معین
مول
معشوق، فاسق، فرزند نامشروع
تصویری از مول
تصویر مول
فرهنگ فارسی معین
مول
فاسق، معشوق، حرام زاده، تاخیر، درنگ، کندی، مولش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مول
آدم مرموز، ریشه کن شدن افراد یک دودمان، تخم حرام، فرزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمول
تصویر حمول
بردبار، شکیبا، حلیم، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمول
تصویر تمول
مال دار شدن، مال بسیار به دست آوردن، ثروتمند شدن، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمول
تصویر شمول
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
حمل ها، بارهای درخت، جمع واژۀ حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، گمنامی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حمل، به معنی بار درخت. (منتهی الارب). رجوع به حمل شود، جمع واژۀ حمل. (آنندراج). رجوع به حمل شود، هودج ها، شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عماری ها، دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است. (غیاث) (آنندراج). آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن: بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُلْ)
بمل در اصطلاح موسیقی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بمل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در یمن در شعر سلمی بن مقعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلیم و بردبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صابر و متحمل. (غیاث) :
چون آهن اگر حمول گردی
زآه چو منی ملول گردی.
نظامی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر ملول.
سعدی.
، ما یحمل للتداوی من فتیله. (اقرب الموارد). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. (بحر الجواهر). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود، بارکش. حمل کننده یا بسیار بردارندۀ بار. (غیاث) :
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول.
مولوی.
سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمول
تصویر سمول
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمول
تصویر شمول
احاطه کردن، فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمول
تصویر طمول
بد زبان مرد دند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمول
تصویر عمول
مزد کار، پر کار، به دست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
حلیم و بردبار و صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام و بیقدر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
مالدار شدن، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
((تَ مَ وُّ))
توانگر شدن، ثروتمند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمول
تصویر حمول
((حَ))
بارکش، بردبار، شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمول
تصویر خمول
((خُ))
گمنام شدن، بی نام گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمول
تصویر شمول
((شُ))
فرا گرفتن، احاطه کردن، احاطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
توان گری
فرهنگ واژه فارسی سره