جدول جو
جدول جو

معنی مورامون - جستجوی لغت در جدول جو

مورامون
گزر بر، (اختیارات بدیعی)، گزر صحرایی، (ناظم الاطباء)، گزر زردک صحرایی را گویند، (برهان) (آنندراج)، گزر دشتی، (یادداشت مؤلف)، پر سیاوشان است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
مورامون
گزر دشتی
تصویری از مورامون
تصویر مورامون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورامان
تصویر اورامان
(دخترانه و پسرانه)
نام منطقه ای کوهستانی در کردستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورامان
تصویر هورامان
(پسرانه)
منطقه ایی در کردستان نزدیک (نگارش کردی: ههورامان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
درنگ بسیار، تاخیر از پی تاخیر، برای مثال چنان به وعده همی کرد چرخ مولامول / که شد ز خون دلم تشت چرخ مالامال (جمال الدین عبدالرزاق - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای شیمیایی که از غدد درون ریز بدن به درون خون ترشح می شودو عملکرد بخش های مختلف را تنظیم می کند
فرهنگ فارسی عمید
حالتی که پیش از بروز تب و لرز عارض می شود و شخص احساس سرما و خارش پوست بدن می کند
فرهنگ فارسی عمید
از نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی به صورت دوبیتی می خواندند، برای مثال لحن اورامن و بیت پهلوی / زخمۀ رود و سماع خسروی (بندار رازی - شاعران بی دیوان - ۳۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورامین
تصویر اورامین
اورامن، از نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی به صورت دوبیتی می خواندند
فرهنگ فارسی عمید
(قَوْوا)
جمع واژۀ قوام. (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فاًن اءطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلا ان اﷲ کان علیّا کبیرا. (قرآن 34/4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از خوانندگی و گویندگی باشد خاصۀ پارسیان است و شعر آن بزبان پهلوی باشد. (برهان) :
سنان تهمتن در چشمشان مژگان تهمینه
غریو اهرمن در گوششان آهنگ اورامن.
فتحعلیخان
لغت نامه دهخدا
درنگ بسیار و درنگ از پی درنگ و تأخیر پس تأخیر، (از برهان) (ناظم الاطباء)، تأخیر از پی تأخیر، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به مول و مولیدن شود،
- مولامول کردن، سخت تأخیر کردن، درنگ از پی درنگ نمودن:
چنین به وعده همی کرد چرخ مولامول
که شد ز خون دلم طشت چرخ مالامال،
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(بَ)
روستائی در یونان و در چهل هزارگزی آتن است که به سبب پیروزی میلتیاد، فرمانده سپاه یونان در 490 قبل از میلاد بر نیروی ایران شهرت یافت. معروف است که قاصدی میخواست خبر این پیروزی را به مردم آتن برساند از شدت خستگی بمرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کوه مسطح، (از ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، نوعی بازی، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
صمغ. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
حوال، حول، حولیه، پیرامن، گرد، دور، گردامون، حریم، حوالی، اطراف، دورتادور، گرداگرد، دوروبر، اکناف، گردبرگرد:
ترکان البته پیرامون ما نگشتند که ایشان نیز بخویشتن مشغول بودند، (تاریخ بیهقی ص 622)، فرمود که شما را نهی کردم و گفتم در پیرامون این درخت مگردید و متعابت سخن دشمن مکنید، (قصص الانبیاء ص 19)، و هر ستونی چندانست که دست پیرامون درنتواند آورد، (مجمل التواریخ والقصص)، و چون سپاه بهرام بندوی را دیدند هیچ شک نکردند که نه خسروست و پیرامون بایستادند، (مجمل التواریخ والقصص)،
ماند ببهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آمدند پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت میکند بیرونش،
خاقانی،
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر،
خاقانی،
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند ...
سعدی،
طوف، طواف، طوفان، تطواف، پیرامون کعبه گشتن، (منتهی الارب)، عنان، عراق، طور، پیرامون سرای، طور، طوران، پیرامون چیزی گردیدن، استطاقه، پیرامون چیزی گشتن، کفاف الشی ٔ، پیرامون و کنارۀ هر چیزی، عرین، پیرامون سرای و شهر، عقوه، پیرامون و گرداگرد سرای، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هورامان. مشهور بشهر اورامان. ده مرکز قدیمی بخش اورامان فعلاً جزء بخش زرآب شهرستان سنندج دارای 1350 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا انواع میوجات و مختصر گندم، جو، ذرت. شغل اهالی باغبانی، گله داری، نجاری، آهنگری، شال بافی، جاجیم و گلیم بافی. راه مالرو و صعب العبور دارد. قلعه خرابه ای معروف به پیر رستم در آنجاست و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
حوالی، حول، گرداگرد چیزی، اطراف، دور و بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
درنگ بسیار درنگ از پی درنگ تاخیر از پس تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هور مون
تصویر هور مون
بر آغاله
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورامن
تصویر فورامن
فرانسوی روزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
لحنی از موسیقی قدیم تقریبا مطابق بحر هزج مسدس که فهلویات را بدان میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامن
تصویر اورامن
((اَ مَ))
اورامنان. اورامه، یکی از آهنگ های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی «فهلویات» می خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
((هُ مُ))
قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیله غدد مترشحه داخلی ترشح می شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
تأخیر و درنگ پی درپی
فرهنگ فارسی معین
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیرامون
تصویر پیرامون
درخصوص، جو، محیط، حدود، حواشی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط
فرهنگ واژه مترادف متضاد