جدول جو
جدول جو

معنی مواثقه - جستجوی لغت در جدول جو

مواثقه
(عَطط)
عهد و پیمان کردن با هم. وثاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی عهدبستن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با کسی استواری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
مواثقه
مواثقه و مواثقت در فارسی: پیمان بستن عهد و پیمان کردن با هم قرار داد بستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادقه
تصویر مصادقه
با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مانند شدن، مثل هم شدن، کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ قَ)
اعتماد و اعتبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
اعتماد کردن. (آنندراج). ثقه. موثق. رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَثْ ثَ قَ)
ماده شتر استوارخلقت. (ناظم الاطباء). تأنیث موثق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء). معاهد. (از اقرب الموارد). رجوع به مواثقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ موثق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به موثق شود، جمع واژۀ میثاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به میثاق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نزدیک شدن و نزدیک رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ ظِنْ)
همسنگ برآمدن در معارضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سوی یکدیگر آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
بر همدیگر برجستن و حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی برجستن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). برجستن به یکدیگر. با کسی برجستن به جنگ. ثوار. مناوره. مساوره. مصاوله. (یادداشت مؤلف) ، عامه به معنی مبادره و مسارعه استعمال کنند. (ناظم الاطباء). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
مواثقه. با هم عهد استوار بستن. (از یادداشت مؤلف). هم عهدی. هم پیمانی. رجوع به مواثقه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ)
سازواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) سازوار کردن با کسی. ضد مخالفت و خلاف. (ناظم الاطباء). با کسی موافقت کردن. (تاج المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). وفاق. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موافقت شود، درخور آمدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، یافتن کسی را. (ناظم الاطباء). یافتن، گویند: وافقته اذا صادفته. (منتهی الارب) ، قصد چیزی کردن، گویند وافقت السهم بالسهم، قصد آن کردم به تیری. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح ریاضی) دو عدد راگویند که عدد بزرگتر بر عدد کوچکتر قابل تقسیم نباشد، ولی هر دو بر عددی سوم قابل قسمت باشند مانند هشت و بیست که هر دو بر چهار قابل تقسیم هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). متوافق. و رجوع به متوافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ قَ / فِ قِ)
موافقه. موافقت. سازگاری. سازواری. همفکری. همرایی. و رجوع به موافقت و موافقه شود: معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند که موافقه را ملتزم شودو به قراری تن دردهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359).
- مال موافقه، مال مورد موافقت. مالی که در پرداخت آن دو طرف موافقت کرده باشند به منظور سازش. مال مصالحه: میان سلطان و شمس المعالی به وساطت جمعی اکابر مال موافقه معین شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259).
- ، امر مورد موافقت. موافقتنامه. پیمان نامه. قراردادنامه. قرارداد. پیمان.
- موافقه بستن، قرارداد بستن. موافقت کردن بر سر موضوع و امری. موافقتنامه نوشتن در مورد مسأله ای. پیمان بستن: با او موافقه بست و پنجاه سر از خیار فیلان او بستد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
گردن دراز کردن شتر در رفتن و برابری کردن وی در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردن دراز کردن شتر گاه سرعت رفتار. (یادداشت مؤلف) ، نبرد کردن و برابری نمودن با یکدیگر در رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی به هم رفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن در رفتن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثقه
تصویر موثقه
مونث موثق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثق
تصویر مواثق
متحد، معاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثقت
تصویر مواثقت
عهد و پیمان کردن با هم قرار داد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موافقه
تصویر موافقه
موافقت در فارسی: ساختاری آشتی ساز واری همداستانی
فرهنگ لغت هوشیار
مصادقه و مصادقت در فارسی: رو راستی همدوستی دوستی کردن با یکدیگر، دوستی وداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثقت
تصویر مواثقت
((مُ ثِ قَ))
با هم عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره