مهموم (مَ) اندوهگین. (غیاث). محزون. دلتنگ. حزین. غمین. غمنده. غمگن. غمگین. اندوهکن. مغموم. دل افگار. گرفته. گرفته خاطر. غمزده، گداخته ادامه... اندوهگین. (غیاث). محزون. دلتنگ. حزین. غمین. غمنده. غمگن. غمگین. اندوهکن. مغموم. دل افگار. گرفته. گرفته خاطر. غمزده، گداخته لغت نامه دهخدا
مهموم اندوهناک، اندوهگین، اوقات تلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموممتضاد: مشعوف، نشیط، پرنشاط ادامه... اندوهناک، اندوهگین، اوقات تلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموممتضاد: مشعوف، نشیط، پرنشاط فرهنگ واژه مترادف متضاد