جدول جو
جدول جو

معنی مهلجه - جستجوی لغت در جدول جو

مهلجه
(مَ لِ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
جای هلاک، محل نیستی و تباهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
خون، خون دل، روح، روان
فرهنگ فارسی عمید
(مُهََ بْ بِ جَ)
آماسیده. ورم کرده. بادکرده.
- ادویۀ مهبجه، داروهای متورم کننده و محرک و سوزاننده
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
نیک رفتن اسپ و ستور. فارسی معرب است. (از منتهی الارب). رفتن به روانی و شتاب. نیکو رفتن ستور، چون دهرجه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 458 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ بَ)
بهطه. (بحر الجواهر). بهط. شیربرنج. رجوع به بهط و بهطه (ب ه ط ط) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ / لُ کَ)
مهلکت. مهلکه. جای هلاک. (غیاث). هلاکی. (مهذب الاسماء). محل هلاک. عاثور. موبق. جای هلاکی. مضیعه. (منتهی الارب). جای هلاکت. موتغه. غائله. مورده. (المنجد). تبّوب. (منتهی الارب، مادۀت ب ب). موضع و محل هلاکت. (از اقرب الموارد) ، دشت و بیابان. (آنندراج) (منتهی الارب). بیابان. (مهذب الاسماء). مفازه. ج، مهالک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کَ / کِ)
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289).
بعد از آن گفتش که اندر مهلکه
نهی لاتلقوا بایدی تهلکه.
مولوی.
، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ کَ)
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174)
مؤنث مهلک. ج، مهلکات
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ لَ)
امراءه مهجله، زن که دو راه وی یکی شده باشد. (منتهی الارب). زنی که پیش و پس وی یکی گردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ سَ)
هلک. هلاک. هلوک. تهلوک و تهلکه (ت ل / ل / ل ک ) . نیست شدن. تبوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ جَ)
برف دان. (مهذب الاسماء). جای برف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخچال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ جَ)
شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود یا عام است. (منتهی الارب). قوطی بزرگی که در آن شیر نقل کنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ جَ)
تخت حلاجی. محلج. (از منتهی الارب). رجوع به محلج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نُنْ)
با یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ جَ)
خانه وحش و سبع. (منتهی الارب). کناس الظبی. مدلج. (متن اللغه). آرامگاه وحوش. (از اقرب الموارد). رجوع به مدلج شود، ما بین چاه آب و حوض. مدلج. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مدلج شود، جای تهی کردن دلو از حوض و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
فرهنگ لغت هوشیار
مهیجه در فارسی منث مهیج: بر آغالنده مونث مهیج: ادویه ای که موجب هیجان و تحریکات شدید عصبی و عضلانی شوند، ملتهبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
مهجه در فارسی: جان (روح)، خون دل روح روان، خون دل، جمع مهج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هملجه
تصویر هملجه
از ریشه پارسی رهواری: در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلجه
تصویر زهلجه
نرمرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
((مَ لَ کَ))
جای هلاک شدن، جمع مهالک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
((مُ جَ یا جِ))
روح، روان
فرهنگ فارسی معین
خطر، مخاطره، ورطه، پرتگاه، لغزشگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهله
تصویر مهله
Deadline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
délai
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهله
تصویر مهله
prazo final
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهله
تصویر مهله
termin
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
крайний срок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
кінцевий термін
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهله
تصویر مهله
deadline
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهله
تصویر مهله
Frist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
fecha límite
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهله
تصویر مهله
scadenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی