جدول جو
جدول جو

معنی مهجله

مهجله(مُ جَ لَ)
امراءه مهجله، زن که دو راه وی یکی شده باشد. (منتهی الارب). زنی که پیش و پس وی یکی گردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهجله

مهمله

مهمله
مهمله در فارسی: پر کم: زبانزد کرویزی مونث مهمل، جمع مهملات. یا قضیه مهمله
فرهنگ لغت هوشیار

مجهله

مجهله
سبب نادانی و منه قولهم الولد مجهله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیزی که علامت نادانی باشد و سبب نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

معجله

معجله
مُعجِل. ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود، ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

موجله

موجله
جای ترسناک. (ناظم الاطباء). موجِل. رجوع به موجل شود
لغت نامه دهخدا

مهزله

مهزله
تأنیث مهزل. لاغرکننده. و یقال: ان له (لقیقهن) قوه مهزله للسمان اذا شرب منه وزن اربع دوانق. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا

مهزله

مهزله
واحد مهازل، یعنی خشکسالیها و زمینهای خشک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مهجره

مهجره
ماده شتر فربه خوش سیر که در رفتار و فربهی فزون باشد:ناقه مهجره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، خرمابن بس دراز و گسترده شاخ: نخله مهجره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مهجره

مهجره
شهری است در اول اعمال یمن. میان آن تا صعده بیست فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا