قصب مهزم، نی که شکسته و شکافته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مهزم، مشک که با خشکی برهم تا خورده باشد. (از اقرب الموارد). متهزم. و رجوع به متهزم شود
قصب مهزم، نی که شکسته و شکافته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مهزم، مشک که با خشکی برهم تا خورده باشد. (از اقرب الموارد). متهزم. و رجوع به متهزم شود
جمع واژۀ مهم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مُهِم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : گه کنی تیر چرخ را مرغش گه کنی زاغ شام را مهدم. امیرخسرو (از جهانگیری). ، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : گه کنی تیر چرخ را مرغش گه کنی زاغ شام را مهدم. امیرخسرو (از جهانگیری). ، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
جای یاره از دست. (منتهی الارب) (آنندراج). جای یاره وسوار از دست و بند دست. (ناظم الاطباء). جای دست برنجن یعنی ساعد. (غیاث). جایی از بازو و یا دست که دستبند را بندند. ج، معاصم. (از اقرب الموارد). جای دستبند از دست. مچ. مچ دست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته... یا دستی از معصم بریده الا به علت درویشی. (گلستان). بسا کاخا به زیر پای نادان که گر بازش کنی دست است و معصم. سعدی. دستان که تو داری ای پریزاد بس دل ببری به کف و معصم. سعدی. ، نام بزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام بز. (ناظم الاطباء). نامی است برای بز. (از اقرب الموارد) ، کلمه ای است که بدان بز را در وقت دوشیدن خوانند و گویند معصم معصم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای یاره از دست. (منتهی الارب) (آنندراج). جای یاره وسوار از دست و بند دست. (ناظم الاطباء). جای دست برنجن یعنی ساعد. (غیاث). جایی از بازو و یا دست که دستبند را بندند. ج، معاصم. (از اقرب الموارد). جای دستبند از دست. مچ. مچ دست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته... یا دستی از معصم بریده الا به علت درویشی. (گلستان). بسا کاخا به زیر پای نادان که گر بازش کنی دست است و معصم. سعدی. دستان که تو داری ای پریزاد بس دل ببری به کف و معصم. سعدی. ، نام بزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام بز. (ناظم الاطباء). نامی است برای بز. (از اقرب الموارد) ، کلمه ای است که بدان بز را در وقت دوشیدن خوانند و گویند معصم معصم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم