جدول جو
جدول جو

معنی مهصم - جستجوی لغت در جدول جو

مهصم
(مِ صَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهام
تصویر مهام
مهم ها، بااهمیت ها، کارهای قابل توجه، شغل ها، کارها، جمع واژۀ مهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهم
تصویر مهم
بااهمیت، کار قابل توجه، شغل، کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصم
تصویر معصم
جایی که دستبند را می بندند، مچ دست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَم م)
اندوه مند و غمخوار. (ناظم الاطباء). اندوهمندشونده و غمخوارگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اهتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ یَ)
کلمه استفهام است یعنی چیست حال تو. (منتهی الارب، مادۀ م ه م) ، چون است کار تو، چه چیزحادث شد ترا. (منتهی الارب) ، چه خبر
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زْ زَ)
قصب مهزم، نی که شکسته و شکافته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مهزم، مشک که با خشکی برهم تا خورده باشد. (از اقرب الموارد). متهزم. و رجوع به متهزم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
شیر بیشه. مهصار. مهصیر. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
درشت اندام. ستبر. ضخیم. حمار مهصل، خر سطبر و درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََضْ ضَ)
کشح مهضم،تهیگاه باریک و نازک. (منتهی الارب) ، مزمار مهضم، مزمار که از چند قطعه پیوسته کنند. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به مهضمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هام م)
جمع واژۀ مهم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
خداوند تبارک وتعالی که دور می گرداند بیماری را. (ناظم الاطباء) ، بازگردانندۀشتر به سوی مراح. (آنندراج). و رجوع به اهجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
ناقه مهدم، ماده شتر سخت آزمند گشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
گه کنی تیر چرخ را مرغش
گه کنی زاغ شام را مهدم.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
سخت پیر و کلانسال گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرمه. هرم
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
جای یاره از دست. (منتهی الارب) (آنندراج). جای یاره وسوار از دست و بند دست. (ناظم الاطباء). جای دست برنجن یعنی ساعد. (غیاث). جایی از بازو و یا دست که دستبند را بندند. ج، معاصم. (از اقرب الموارد). جای دستبند از دست. مچ. مچ دست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته... یا دستی از معصم بریده الا به علت درویشی. (گلستان).
بسا کاخا به زیر پای نادان
که گر بازش کنی دست است و معصم.
سعدی.
دستان که تو داری ای پریزاد
بس دل ببری به کف و معصم.
سعدی.
، نام بزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام بز. (ناظم الاطباء). نامی است برای بز. (از اقرب الموارد) ، کلمه ای است که بدان بز را در وقت دوشیدن خوانند و گویند معصم معصم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ صُ)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
شمشیر بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهتم
تصویر مهتم
غم خوار اندوه مند، توجه کننده بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
نگران کننده و محزون سازنده، کار سخت، کار دشوار و امری عظیم، امر قابل توجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصم
تصویر مصم
کر شده، کر گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند، مچ دست بند، جایی از دست که دستبند را بندند مچ دست، جمع معاصم
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهام
تصویر مهام
جمع مهم، ماتکوران جمع مهم کارهای سخت امور عظیم و دشوار: (و به موعد مهام و شیم بارقه شام بر مرقبه انتظار نشسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصم
تصویر معصم
((مِ صَ))
دست بند، جایی از دست که دستبند رابندند، مچ دست، جمع معاصم
فرهنگ فارسی معین
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتم
تصویر مهتم
((مُ تَ مّ))
غم خوار، اندوه مند، توجه کننده به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهام
تصویر مهام
((مَ مّ))
جمع مهم، کارهای بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهم
تصویر مهم
((مُ هِ مّ))
کار بزرگ و خطیر، جمع مهام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهم
تصویر مهم
کرامند، برجسته، مهند، مهین
فرهنگ واژه فارسی سره
کارهای سخت، اموردشوار، امور خطیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهم
تصویر مهم
Important, Significant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهم
تصویر مهم
importante, significativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهم
تصویر مهم
ważny, znaczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهم
تصویر مهم
важный , значительный
دیکشنری فارسی به روسی