جدول جو
جدول جو

معنی مهست - جستجوی لغت در جدول جو

مهست
(پسرانه)
بزرگترین و مهمترین، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
تصویری از مهست
تصویر مهست
فرهنگ نامهای ایرانی
مهست
مهترین، بزرگ ترین
تصویری از مهست
تصویر مهست
فرهنگ فارسی عمید
مهست
مهترین و بزرگترین، سنگین و گران
تصویری از مهست
تصویر مهست
فرهنگ لغت هوشیار
مهست
((مِ هَ))
مهمترین و بزرگترین
تصویری از مهست
تصویر مهست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهستی
تصویر مهستی
(دخترانه)
ماه هستی، ماه خانم، ماه بانو، ماه روزگار، گرانبهاترین، مه (فارسی، ماه) + سیتی (عربی، سیدتی)
فرهنگ نامهای ایرانی
نامی است از نامهای زنان: داشت زالی بروستای چکاو مهستی نام دختری و دو گاو... (سنائی. کلیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهستی
تصویر مهستی
((مَ هِ یا مَ س))
ماه خانم، بانوی بزرگ، نامی است از نام های زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهسا
تصویر مهسا
(دخترانه)
مانند ماه زیبا روی، مانند ماه، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
زمان مشخص برای انجام کاری، فرصت دادن، زمان دادن
مهلت خواستن: زمان خواستن، فرصت طلبیدن
مهلت دادن: زمان دادن، فرصت دادن
فرهنگ فارسی عمید
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
مهترین بزرگترین، (در مورد شاه) اعلی حضرت: نخستین سر نامه گفت از مهست شهنشاه کسرای یزدان پرست. (شا. بخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
زمان، اجل، مهلت، فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست
تصویر ماست
از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود
ماست ها را کیسه کردن: کنایه از ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
((مُ لَ))
درنگ، تأخیر
فرهنگ فارسی معین
فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهست
تصویر کهست
کوچک ترین، کهترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مست
تصویر مست
کسی که در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده
کنایه از خمارآلود مثلاً چشم مست
کنایه از شادمان
کنایه از عصبانی
کنایه از غافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مست
تصویر مست
گله، شکایت، برای مثال ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)، ناله وزاری، غم، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هست
تصویر هست
سوم شخص مفرد مضارع از فعل بودن یا هستن، وجود، موجود
هست شدن: به وجود آمدن، موجود شدن
هست کردن: به وجود آوردن، پدید آوردن
هست و نیست: کنایه از بود و نبود، همه چیز
فرهنگ فارسی عمید
شراب خواره ای که می در وی اثر کرده باشد، می زده، دگرگون شده از آشامیدن می و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهت
تصویر مهت
گول پر چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست
تصویر هست
وجود، هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مست
تصویر مست
((مُ))
گله، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مست
تصویر مست
((مَ))
شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب، بی هوش، مدهوش، کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد، ملنگ شاد و خوشحال و سردماغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هست
تصویر هست
((هَ))
سوم شخص مفرد از «هستن» موجود است، وجود دارد، هستی، وجود، دارایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مست
تصویر مست
Drunk, Tipsily, Tipsy, Heady
دیکشنری فارسی به انگلیسی
bêbado, embriagante, de forma embriagada, tonto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
betrunken, berauschend, torkelnd, beschwipst
دیکشنری فارسی به آلمانی
pijany, oszałamiający
دیکشنری فارسی به لهستانی
пьяный , опьяняющий , пьяно
دیکشنری فارسی به روسی
п’яний , сп'янілий , п'яно , п'яний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dronken, bedwelmend, tipsy
دیکشنری فارسی به هلندی
borracho, embriagador, con embriaguez, mareado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ivre, enivrant, de manière ivre, étourdi
دیکشنری فارسی به فرانسوی