مست مست کسی که در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شدهکنایه از خمارآلود مثلاً چشم مستکنایه از شادمانکنایه از عصبانیکنایه از غافل فرهنگ فارسی عمید
مست مست گله، شکایت، برای مِثال ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)، ناله وزاری، غم، اندوه فرهنگ فارسی عمید
مست مست شراب خواره ای که می در وی اثر کرده باشد، می زده، دگرگون شده از آشامیدن می و غیره فرهنگ لغت هوشیار
مست مست شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب، بی هوش، مدهوش، کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد، ُ ملنگ شاد و خوشحال و سردماغ فرهنگ فارسی معین