جدول جو
جدول جو

معنی مهرپذیر - جستجوی لغت در جدول جو

مهرپذیر(دَ)
نقش گرفته. نقش پذیرفته:
در شب تیره آن سراج منیر
شد ز نقش مراد مهرپذیر.
نظامی (هفت پیکر ص 11).
، نقش و نشان گیرنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرآذر
تصویر مهرآذر
(دخترانه)
مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + آذر (آتش)، از موبدان پارس در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرپویا
تصویر مهرپویا
(پسرانه)
آنکه در راه مهر و محبت قدم برمیدارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرآذین
تصویر مهرآذین
(دخترانه)
مرکب از مهر (خورشید) + آذین (آرایش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرمنیر
تصویر مهرمنیر
(دخترانه)
مهر (فارسی) منیر (عربی) خورشید روشن و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارپذیر
تصویر کارپذیر
کارپذیرنده، آنکه شغل و عمل قبول می کند، اثرپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرپذیر
تصویر عذرپذیر
عذرپذیرنده، آنکه پوزش می پذیرد و عذر و بهانه را قبول می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست میان آباده و اصفهان. 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
در شاهد زیر از نظامی بمعنی دهنده و بخشندۀ زر آمده است:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم
هرکه زر خواست، زرپذیر شدم
وآنکه افتاد دستگیر شدم.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 339)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
درپذیرنده. پذیرنده:
در که نالم که دستگیر توئی
درپذیرم که درپذیر توئی.
نظامی.
رجوع به درپذیرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ اَ کَ)
آنچه از دیگری نور گیرد. مستنیر. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
خلل پذیر، مغموم و آشفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
پذیرندۀ فرمان. قبول کننده امر. (فرهنگ فارسی معین) ، سبک ابرو، سبک ریش، سبک چشم از جریان آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مرط، مرطه. (ناظم الاطباء) ، گرگ برکنده موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، تیر بی پر یا تیر پرافتاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بی پر. (مهذب الاسماء) ، موی ریخته. (مصادر زوزنی). آنکه موی اندک دارد بر بناگوش. (مهذب الاسماء). ج، مرط و جج، امراط و مراط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
پارسی. از موبدان پارس و از مردم اصطخر است به عهد نوشیروان. وی با هرمزدآفرید و چند موبد دیگر از پارس به فرمان نوشیروان بیامده است و با مزدک مباحثه کرده و به حجت دین او باطل گردانیده. (مجمل التواریخ و القصص ص 95) :
وز اصطخر مهرآذر پارسی
بیامد به درگاه با یار سی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورپذیر
تصویر نورپذیر
آنچه که از دیگری نور گیردمستنیر
فرهنگ لغت هوشیار
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان
متضاد: جورپیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاثیرپذیر، کنش پذیر، متاثر، منفعل
متضاد: فاعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی سمی شبیه سیر
فرهنگ گویش مازندرانی