جدول جو
جدول جو

معنی مهرروی - جستجوی لغت در جدول جو

مهرروی
(مِ)
دارای رویی چون آفتاب. مجازاً، زیبا. جمیل. ماهروی. مه رخسار:
گشاد و جهان کرد از او پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرنوش
تصویر مهرنوش
(دخترانه)
خورشید جاویدان، شنونده محبت، یکی از پسران اسفندیار که بدست فرامرز کشته شد، نام یکی از چهار پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرپویا
تصویر مهرپویا
(پسرانه)
آنکه در راه مهر و محبت قدم برمیدارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرآور
تصویر مهرآور
(دخترانه)
آنکه موجب مهر و محبت شود، آورنده محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهراوه
تصویر مهراوه
(دخترانه)
مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + اوه (پسوند شباهت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه روی
تصویر ماه روی
(دخترانه)
ماهچهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری، برای مثال مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرروا
تصویر شهرروا
شهروا، برای مثال نقرۀ ما اگرچه شهررواست / پیش نقاد رای او شد رد (شرف شفروه ای - لغتنامه - شهرروا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهناوی
تصویر مهناوی
عنوانی در نیروی دریایی، نظیر گروهبان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
(دُ خوا / خا)
دوستدار. محب. جویندۀ مهربانی:
بر او مهربانم نه بر روی و موی
به سوی هنر گشتمش مهرجوی.
فردوسی.
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بدان مهرجوی.
فردوسی.
بهانه چنین کرد آن ماهروی
ز بیم و نهیب شه مهرجوی.
فردوسی.
آن کیست کو به جان نبود مهرجوی تو
وآن کیست کو به دل نبود نیکخواه تو.
فرخی.
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 8).
نشستند با ناز دو مهرجوی
شب و روز روی آوریده به روی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 36).
ز بس گونه گون نیکوئیهای اوی
دل پهلوان شد بدو مهرجوی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 274).
بدان طوق و گوی آن مه مهرجوی
ز مه طوق برده ز خورشید گوی.
نظامی.
چون به ریش آمد و به لعنت شد
مردم آمیز و مهرجوی بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل:
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم.
فرخی.
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده است از اول شب تا بسحر.
فرخی.
به روی ماند گفتار خوب آن مهروی
فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار.
فرخی.
بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی.
خیام (از سندبادنامه ص 284).
مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی
پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را.
سوزنی.
دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی
ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد.
ابواللیث طبری.
که تا روی مهروی دارانژاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد.
نظامی.
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست.
مولوی.
پس بدو بخشید آن مهروی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.
مولوی.
ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز
هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را.
سعدی.
اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند.
سعدی.
من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است
یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود.
سعدی.
تو بر بندگان مه روئی
با غلامان یاسمن بوئی.
سعدی (گلستان).
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد.
حافظ.
ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی.
حافظ.
فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست
و امروز نیز ساغر مهروی و جام می.
حافظ.
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
حافظ.
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن.
حافظ.
و رجوع به مهرو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
دور افتادگی جدایی دوری: (مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی) (حافظ. 352)، متروک ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در نیروی دریایی خدمت کند و درجه او معادل گروهبان ارتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجوی
تصویر مهرجوی
جوینده مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مه روز
تصویر مه روز
روزماه روزمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرفروز
تصویر مهرفروز
روشنائی آن چون مهر باشد، روشنائی چون آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروری
تصویر مغروری
در تازی نیامده فریفتگی، باد ساری ابر تنی فریفتگی، تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروری
تصویر مسروری
مسرور بودن نشاط شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرورزی
تصویر مهرورزی
عشق ورزی، کسب مهر و محبت و مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرازی
تصویر مهرازی
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهرورزی
تصویر مهرورزی
معاشقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
Doting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
affectueux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
cariñoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
দয়ালু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
दयालु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
affettuoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
нежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
zärtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
liefdevol
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
лагідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
czuły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
carinhoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
penyayang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی