منسوب به مهر، یکی از خاندانهای عصر ساسانی، مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردارایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
منسوب به مهر، یکی از خاندانهای عصر ساسانی، مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردارایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
نام پادشاه کابل، جدمادری رستم، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد: من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم. فردوسی. تو را بویۀ دخت مهراب خاست دلت را هش سام زابل کجاست. فردوسی. یکی پادشا بود مهراب نام زبردست با گنج و گسترده کام. فردوسی
نام پادشاه کابل، جدمادری رستم، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد: من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم. فردوسی. تو را بویۀ دخت مهراب خاست دلت را هُش ِ سام زابل کجاست. فردوسی. یکی پادشا بود مهراب نام زبردست با گنج و گسترده کام. فردوسی
مه راجه. مهاراجه. راجۀ بزرگ. و آن لقبی است فرمانروایان نواحی هند را. نام پادشاه هند. پادشاه هندوستان و هندوان او را مهاراج نامند. (جهانگیری). صورتی از مهاراجه. نام عامی است برای پادشاهان هندوستان. بزرگتر پادشاهان هندوستان را مهراج خوانند. (مجمل التواریخ و القصص) : این سر و تاج غز و آن کت مهراج هند این کله خان چین وآن کمر قیصری. عمعق. هیبتش تاج از سر مهراج هند انداخته صولتش خون از دل طمغاج خان انگیخته. خاقانی. تاج بربود از سر مهراج زنگ یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب. خاقانی. و زابج جزایر جابه می باشد به حدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج خوانند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 230)
مه راجه. مهاراجه. راجۀ بزرگ. و آن لقبی است فرمانروایان نواحی هند را. نام پادشاه هند. پادشاه هندوستان و هندوان او را مهاراج نامند. (جهانگیری). صورتی از مهاراجه. نام عامی است برای پادشاهان هندوستان. بزرگتر پادشاهان هندوستان را مهراج خوانند. (مجمل التواریخ و القصص) : این سر و تاج غز و آن کت مهراج هند این کُلَه ِ خان چین وآن کمر قیصری. عمعق. هیبتش تاج از سر مهراج هند انداخته صولتش خون از دل طمغاج خان انگیخته. خاقانی. تاج بربود از سر مهراج زنگ یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب. خاقانی. و زابج جزایر جابه می باشد به حدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج خوانند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 230)
نیمۀ در که به هندی کواراست. (منتهی الارب). یک لنگه از دو لنگۀ در. ج، مصاریع. (ناظم الاطباء). یک پاره از دو پارۀ دری دولختی. (المعجم ص 30)... تختۀ در را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک لت از دو لت در. لت. لخت. لنگۀ در. (یادداشت مؤلف). طبقه. طبق. ج، مصارع. (مجمل اللغه). مصراع و مصرع هر دو درست است به معنی یک تخته در که آن را لخت در و طبقۀ در نیز گویند. و به هندی کوار نامند. (از غیاث) (آنندراج) : در آتشکده بکندند و آن دو مصراع بودند از طلا و آن را برکندند و به پیش حجاج بردند. (ترجمه تاریخ قم ص 90) ، (اصطلاح عروض) نیم بیت. (دهار). نیم بیت شعر. (مهذب الاسماء). نیمۀ شعر. (منتهی الارب). یک لنگه از شعر. (ناظم الاطباء). هر نیمه از دو نیمۀ بیت که در متحرکات و سواکن به هم نزدیک باشند و هر یک را بی دیگری بتوان انشا و انشاد کرد. (المعجم ص 30). نیمۀ بیت را از آن جهت مصراع خوانند که همچنانکه از در دو طبقه هر کدام طبقه را که خواهند باز و فراز توان کرد بی دیگری نتواند بود و چون هر دو طبقه را به هم فرازکنند یک در باشد، از بیت نیز هر کدام مصراع را که خوانند بی دیگری بیت نتواند بود. (غیاث) (آنندراج). مصراع نصف بیت را گویند. در اصطلاح بلغا آن است که از سه قالب یا چهار قالب مرکب شده باشد، کمتر و بیشتر روانیست که آن از قبیل نظم نبود، اگرچه منقول است که بزرگی یک مصراع برحسب قانون و مصراع دوم دراز گفته: مصراع اول: آب را و خاک را بر سر زنی سر نشکند. مصراع دوم: آب را و خاک را یک جا و اندر هم کنی خشتی پزی... (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک نیمۀ شعر. نصف یک بیت، چنانکه ’چو ایران نباشد تن من مباد’ یک مصراع است و مصراع دوم آن ’بدین بوم و بر زنده یک تن مباد’ باشد که جمعاً یک بیت اند و مصراع صحیح است و به این معنی ظاهراً ’مصرع’ در عربی نیامده است. (یادداشت مؤلف). صاحب آنندراج گوید: رنگین، موزون، تند، شوخ، بلند، رسا، برجسته از صفات و انگشت، سر، نخل، کوچه از تشبیهات مصراع است. (از آنندراج) : چنانکه بیشتر فهلویات که اغلب ارباب طبع مصراعی از آن بر مفاعیلن مفاعیلن فعولن که از بحر هزج است می گویند و مصراعی بر فاعلاتن مفاعیلن فعولن که بحر مشاکل است از بحور مستحدث می گویند. (المعجم ص 28)
نیمۀ در که به هندی کواراست. (منتهی الارب). یک لنگه از دو لنگۀ در. ج، مصاریع. (ناظم الاطباء). یک پاره از دو پارۀ دری دولختی. (المعجم ص 30)... تختۀ در را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک لت از دو لت در. لت. لخت. لنگۀ در. (یادداشت مؤلف). طبقه. طبق. ج، مصارع. (مجمل اللغه). مصراع و مصرع هر دو درست است به معنی یک تخته در که آن را لخت در و طبقۀ در نیز گویند. و به هندی کوار نامند. (از غیاث) (آنندراج) : درِ آتشکده بکندند و آن دو مصراع بودند از طلا و آن را برکندند و به پیش حجاج بردند. (ترجمه تاریخ قم ص 90) ، (اصطلاح عروض) نیم بیت. (دهار). نیم بیت شعر. (مهذب الاسماء). نیمۀ شعر. (منتهی الارب). یک لنگه از شعر. (ناظم الاطباء). هر نیمه از دو نیمۀ بیت که در متحرکات و سواکن به هم نزدیک باشند و هر یک را بی دیگری بتوان انشا و انشاد کرد. (المعجم ص 30). نیمۀ بیت را از آن جهت مصراع خوانند که همچنانکه از در دو طبقه هر کدام طبقه را که خواهند باز و فراز توان کرد بی دیگری نتواند بود و چون هر دو طبقه را به هم فرازکنند یک در باشد، از بیت نیز هر کدام مصراع را که خوانند بی دیگری بیت نتواند بود. (غیاث) (آنندراج). مصراع نصف بیت را گویند. در اصطلاح بلغا آن است که از سه قالب یا چهار قالب مرکب شده باشد، کمتر و بیشتر روانیست که آن از قبیل نظم نبود، اگرچه منقول است که بزرگی یک مصراع برحسب قانون و مصراع دوم دراز گفته: مصراع اول: آب را و خاک را بر سر زنی سر نشکند. مصراع دوم: آب را و خاک را یک جا و اندر هم کنی خشتی پزی... (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک نیمۀ شعر. نصف یک بیت، چنانکه ’چو ایران نباشد تن من مباد’ یک مصراع است و مصراع دوم آن ’بدین بوم و بر زنده یک تن مباد’ باشد که جمعاً یک بیت اند و مصراع صحیح است و به این معنی ظاهراً ’مصرع’ در عربی نیامده است. (یادداشت مؤلف). صاحب آنندراج گوید: رنگین، موزون، تند، شوخ، بلند، رسا، برجسته از صفات و انگشت، سر، نخل، کوچه از تشبیهات مصراع است. (از آنندراج) : چنانکه بیشتر فهلویات که اغلب ارباب طبع مصراعی از آن بر مفاعیلن مفاعیلن فعولن که از بحر هزج است می گویند و مصراعی بر فاعلاتن مفاعیلن فعولن که بحر مشاکل است از بحور مستحدث می گویند. (المعجم ص 28)
با حسیس (ظ: یا جشنس) از مؤلفان دورۀ ساسانی است. کتابی به نام بزرگمهربن بختکان نوشته است و آغاز آن بدین مضمون بوده است: لم یتنازع الرأی متنازعان احدهما مخطی و الاّخر مصیب. (الفهرست ابن الندیم)
با حسیس (ظ: یا جشنس) از مؤلفان دورۀ ساسانی است. کتابی به نام بزرگمهربن بختکان نوشته است و آغاز آن بدین مضمون بوده است: لم یتنازع الرأی متنازعان احدهما مخطی و الاَّخر مصیب. (الفهرست ابن الندیم)
پیشرو گروهی از موبدان و دانایان که قیصر روم با باژ و ساو نزد انوشیروان فرستاده است: گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی بادانش از پاک بوم... چو مهراس داننده شان پیشرو گوی در خرد پیر و در سال نو... چو مهراس نزدیک کسری رسید به رومی یکی آفرین گسترید. فردوسی (شاهنامه 698/41-705) پدر الیاس و الیاس مرزبان خزر بوده است به روزگار لهراسب شاه: به مرز خزر مهتر الیاس بود که پور جهاندیده مهراس بود. فردوسی (شاهنامه 681/14)
پیشرو گروهی از موبدان و دانایان که قیصر روم با باژ و ساو نزد انوشیروان فرستاده است: گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی بادانش از پاک بوم... چو مهراس داننده شان پیشرو گوی در خرد پیر و در سال نو... چو مهراس نزدیک کسری رسید به رومی یکی آفرین گسترید. فردوسی (شاهنامه 698/41-705) پدر الیاس و الیاس مرزبان خزر بوده است به روزگار لهراسب شاه: به مرز خزر مهتر الیاس بود که پور جهاندیده مهراس بود. فردوسی (شاهنامه 681/14)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام رود سند است. (آنندراج). نام رودی که از سمت مشرق آغازد و از جهت جنوب به سوی مغرب متوجه می شود و در طرف پایین سند به دریای فارس می ریزد. (از معجم البلدان). رودی است بر مشرق سند. (حدود العالم). رودی است به مغرب هند
نام رود سند است. (آنندراج). نام رودی که از سمت مشرق آغازد و از جهت جنوب به سوی مغرب متوجه می شود و در طرف پایین سند به دریای فارس می ریزد. (از معجم البلدان). رودی است بر مشرق سند. (حدود العالم). رودی است به مغرب هند
دهی است جزء دهستان بالای بخش طالقان شهرستان تهران. با 636 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیراجان تأمین می شود و محصول آن غلات، ارزن، علف کوهی، سیب زمینی، گردو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بالای بخش طالقان شهرستان تهران. با 636 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیراجان تأمین می شود و محصول آن غلات، ارزن، علف کوهی، سیب زمینی، گردو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
جوازه کابیله هاون، شتر پر توان هاونی است که با آن گندم و مانند آن میکوبند، سنگی که درون آنرا خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند، شتر پر زور و بارکش سخت خور
جوازه کابیله هاون، شتر پر توان هاونی است که با آن گندم و مانند آن میکوبند، سنگی که درون آنرا خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند، شتر پر زور و بارکش سخت خور
هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند، سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند، شتر پر زور و بارکش سخت خور
هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند، سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند، شتر پر زور و بارکش سخت خور