جدول جو
جدول جو

معنی مهجله - جستجوی لغت در جدول جو

مهجله(مُ جَ لَ)
امراءه مهجله، زن که دو راه وی یکی شده باشد. (منتهی الارب). زنی که پیش و پس وی یکی گردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهجه
تصویر مهجه
خون، خون دل، روح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجله
تصویر مجله
مجموعه ای از مقالات گوناگون که هرهفته یا هرماه چاپ و منتشر شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ جْ جَ نَ)
ماده شتر نجیبی که آن را از گشنهای هجین و پست بازدارند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که بازداشته شده است مگر از نرهای شهرها، از برای گوهری بودن او. (شرح قاموس) (از اقرب الموارد) ، نخلۀ نخست بارآورده. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن که نخست باری باشد که آن را گشن دهند. (ناظم الاطباء). درخت که اول بار آبستن می شود. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ)
تأنیث مهمل، بی نقطه (از حروف).
- حروف مهمله، مقابل حروف منقوطه. حرفهایی که نقطه ندارند چون حاء مهمله، راء مهمله و غیره و این را چون تأکیدی کردند چه آنگاه که حاء نویسند مشهود است که بی نقطه است و افزودن کلمه ’مهمله’ چون تأکیدی باشد برای احتراز از غلط کاتب. بی نقطه. غیر معجم. مقابل معجمه. مقابل منقوطه.
، نزد منطقیان عبارت است بر قسمتی از قضیۀ حملیه و شرطیه. قضییه مهمله، قضیه ای که سور ندارد مقابل محصوره. رجوع به حملیه و شرطیه و نیز رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در زمین هجل رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در زمین هموار پست و میان کوه رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به هجل شود، مفاخرت کردن بر هم در آب راندن و در آب خورانیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ماهانه کردن اجیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را اجیر کردن در هر ماه در مقابل چیزی. (از اقرب الموارد). هلال
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ نَ)
گروه بی خیر. (منتهی الارب). و رجوع به مهجناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
شهری است در اول اعمال یمن. میان آن تا صعده بیست فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ رَ)
ماده شتر فربه خوش سیر که در رفتار و فربهی فزون باشد:ناقه مهجره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، خرمابن بس دراز و گسترده شاخ: نخله مهجره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ لَ)
واحد مهازل، یعنی خشکسالیها و زمینهای خشک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ لَ)
تأنیث مهزل. لاغرکننده. و یقال: ان له (لقیقهن) قوه مهزله للسمان اذا شرب منه وزن اربع دوانق. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ لَ)
جای ترسناک. (ناظم الاطباء). موجل. رجوع به موجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ لَ)
معجل. ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود، ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ لَ)
سبب نادانی و منه قولهم الولد مجهله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیزی که علامت نادانی باشد و سبب نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ لَ)
رجوع به مجهل شود
لغت نامه دهخدا
مهمله در فارسی: پر کم: زبانزد کرویزی مونث مهمل، جمع مهملات. یا قضیه مهمله
فرهنگ لغت هوشیار
صحیفه حکمت و ادب، آنچه که همچون کتاب و مجله و رساله از اخبار و موضوعات و مقالات مختلف هفته یا پانزده روز یکبار و یا ماهی یکمرتبه طبع و نشر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
مهجه در فارسی: جان (روح)، خون دل روح روان، خون دل، جمع مهج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
((مُ جَ یا جِ))
روح، روان
فرهنگ فارسی معین
((مَ لِ))
نام عید یهودیان که در روز 14 ماه آذار منعقد می شد و آن را «بوری» نیز خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجله
تصویر مجله
((مَ جَ لِّ))
مجموعه ای از مقالات گوناگون که به طور هفتگی یا ماهانه چاپ می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجله
تصویر مجله
گاهنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهله
تصویر مهله
Deadline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
délai
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برآمدگی ها و دمل های بزرگ چرکین که در فصل بهار در بدن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
prazo final
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهله
تصویر مهله
termin
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
крайний срок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
кінцевий термін
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهله
تصویر مهله
deadline
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهله
تصویر مهله
Frist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
fecha límite
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهله
تصویر مهله
scadenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی