جدول جو
جدول جو

معنی مهزله

مهزله(مَ زَ لَ)
واحد مهازل، یعنی خشکسالیها و زمینهای خشک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهزله

مهزله

مهزله
تأنیث مهزل. لاغرکننده. و یقال: ان له (لقیقهن) قوه مهزله للسمان اذا شرب منه وزن اربع دوانق. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا

منزله

منزله
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
فرهنگ لغت هوشیار

مهازله

مهازله
مهازله و مهازلت در فارسی: بزله گویی لاغگری شوخیگری بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار

مهمله

مهمله
مهمله در فارسی: پر کم: زبانزد کرویزی مونث مهمل، جمع مهملات. یا قضیه مهمله
فرهنگ لغت هوشیار

مهازله

مهازله
بازی کردن، بیهودگی کردن، هزل گفتن، شوخی کردن، بازی، بیهودگی، هزل گویی
مهازله
فرهنگ فارسی معین

مبزله

مبزله
پالونه که بدان چیزی را پالایند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبزل شود
لغت نامه دهخدا

مهجله

مهجله
امراءه مهجله، زن که دو راه وی یکی شده باشد. (منتهی الارب). زنی که پیش و پس وی یکی گردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مهاله

مهاله
ماهانه کردن اجیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را اجیر کردن در هر ماه در مقابل چیزی. (از اقرب الموارد). هلال
لغت نامه دهخدا