جدول جو
جدول جو

معنی مهجنه

مهجنه(مَ جَ نَ)
گروه بی خیر. (منتهی الارب). و رجوع به مهجناء شود
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهجنه

مهجنه

مهجنه
ماده شتر نجیبی که آن را از گشنهای هجین و پست بازدارند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که بازداشته شده است مگر از نرهای شهرها، از برای گوهری بودن او. (شرح قاموس) (از اقرب الموارد) ، نخلۀ نخست بارآورده. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن که نخست باری باشد که آن را گشن دهند. (ناظم الاطباء). درخت که اول بار آبستن می شود. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا

مهینه

مهینه
مهین، حداکثر بیشینه مقابل کمینه حداقل: (کمینه طهر پانزده روزاست و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست)
مهینه
فرهنگ لغت هوشیار

محجنه

محجنه
محجن. عصای کج، هر چوب که سرش خمانیده و کج کرده باشند. ج، محاجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

مدجنه

مدجنه
سحابه مدجنه، ابر پیوسته بارندۀ بلافصل. (منتهی الارب). بارانی که چند روز ادامه یابد و بی انقطاع ببارد. نعت فاعلی است از ادجان. رجوع به ادجان شود
لغت نامه دهخدا

مهجره

مهجره
ماده شتر فربه خوش سیر که در رفتار و فربهی فزون باشد:ناقه مهجره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، خرمابن بس دراز و گسترده شاخ: نخله مهجره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مهجره

مهجره
شهری است در اول اعمال یمن. میان آن تا صعده بیست فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

مهتجنه

مهتجنه
نخله که اول بار آورد و نوباوه نماید. (آنندراج). نخله مهتجنه، خرمابنی که اول بار دهد و نوباوه آورد. (ناظم الاطباء). خرمابن جوانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا