جدول جو
جدول جو

معنی مهاوشه - جستجوی لغت در جدول جو

مهاوشه(عَلْ ل)
آمیختن همدیگر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهویه
تصویر ماهویه
(دخترانه)
ماهوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادشه
تصویر مخادشه
یکدیگر را خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ شَ)
همدیگر را گرفتن و نزدیک شدن در کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناوشت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
کرم، حیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَهْ)
مخفف شاهانشه. شاهانشاه. ملک الملوک. رجوع به شاهنشاه و شاهنشه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
آنچه به دزدی و غصب برند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر مال غیرحلالی که از غصب و دزدی و جز آن به دست آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حرام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبناک گردیدن: مهو السمن، آبناک گردید روغن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آبناک گردیدن شیر یا مسکه. (آنندراج). بسیارآب و تنک شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
مهارشت. بر یکدیگر برانگیختن سگان را. هراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محارشه. (زوزنی) ، تباهی افکندن میان مردم. (آنندراج) ، بر یکدیگر برجستن و حمله کردن. مخاصمه. (از اقرب الموارد) : دوسه روز از طرف بعضی لشکرهای پادشاه که بر حوالی قلعه بودند با ساکنان آن کوه مهارشه و حربی رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بَ)
بلند کردن و دور داشتن پهلوی خود را از فراش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَکْوْ)
شتابی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عجله کردن با هم. معاجله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ)
برآغالانیدن بر.، محاوشه از برق، کناره گرفتن از باران برق هر جا که درخشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نام شخصی است که از جانب یزدجرد حاکم سیستان و سپهسالار خراسان بود. بعد از آنکه یزدجرد از لشکر اسلام گریخت و به مرو رفت ماهویه با خاقان ترکستان ساخت و کسان خود را فرستاد تا یزدجرد را بقتل رسانیدند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) : به شهر مرو اصفهبدی بود نام او ماهویه... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نرمی کردن. ارفاق: هو یهاون نفسه مهاونه، او نرمی می کند با نفس خود. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَکْیْ)
با هم وعده کردن و آشتی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را مایل گردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مایل شدن. (از اقرب الموارد) ، بازگردیدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). معاودت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاوده
تصویر مهاوده
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
مخادشه و مخادشت در فارسی خراش، به ناخن خراشیدن خراشیدن یکدیگر را بناخنها، خراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
((مُ وِ رَ یا رِ))
گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
((مَ رَ شَ یا رِ ش))
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)
فرهنگ فارسی معین