جدول جو
جدول جو

معنی مهازیل - جستجوی لغت در جدول جو

مهازیل
(مَ)
جمع واژۀ مهزول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به مهزول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهازله
تصویر مهازله
با هم شوخی کردن و هزل گفتن، بیهودگی و بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاذیل
تصویر مخاذیل
مخذول ها، سرافکنده ها، خوارها، جمع واژۀ مخذول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
سهمگینی، ترساندن، رنگ های گوناگون از سرخ، سبز و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
بچه ای که بسیار شیطنت می کند، بچۀ شرور، لقب ابلیس، شیطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جداشونده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ اعزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل و معازل شود، جمع واژۀ معزال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مردان بی نیزه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معزال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پنجۀ شیر. (از منتهی الارب). پنجه های شیر، واحد آن عکزوله است. (از اقرب الموارد). پنجه های شیر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زهلول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تهویل،یعنی کارهای ترساننده، رنگهای گوناگون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنگهای مختلف از سرخ و زرد و سبز. (از اقرب الموارد) ، آرایش نگارها و تصویرها و پیرایه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحدآن تهویل است. یقال: زینت بالتهاویل، و هی النقوش والالوان تهول من نظر الیها کمال. یقال: شی ٔ رائع و لو ابصرته لراعک و هو یروع بجماله. (اقرب الموارد).
- تهاویل الربیع، آنچه از گلهای گوناگون که در بهار روید. یقال: علا الریاض تهویلها. و گویند تهاویل، پشمهائی است که به شتر آویزند و آن را واحد نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بارانها. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مولع کردن به گفتن. بیهوده گوی گردانیدن. (المصادر زوزنی). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران دارای 395 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت و گاوداری. راهش مالرو است. از طریق اسفندیاری میتوان ماشین به آنجا برد. از آثار قدیم آنجا تپه ای است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بهلول. (از اقرب الموارد). رجوع به بهلول شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قوم عرازیل، گروه متفق و هم مشرب در دزدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مهائل. جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. رجوع به مهائل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مهزله. (اقرب الموارد). رجوع به مهزله شود
لغت نامه دهخدا
جمع مخذول خوار شدگان خذلان دیدگان فرومایگان: بعد از آن ملاحده مخاذیل بر کیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازیب
تصویر مرازیب
جمع مرزاب، از ریشه پارسی مرزابها بنگرید به مرزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
زینت تصاویر و نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
از عبری اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکازیل
تصویر عکازیل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جدا و علیحده، دور و متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معزف و معزفه، ساز ها ساز های زهی ساز های بادی جمع معزف و معزفه آلات موسیقی. توضیح نویسندگان ایرانی و عرب سازهایی را که دارای سیمهای باز (اوتار مطلقه) بوده تحت عنوان معازیف (که مفرد آن معزفه است) ذکر میکرده اند و لی در طی زمان این کلمه معنی و سیعتری بخود گرفت و بکلیه سازهای زهی و حتی در بعضی موارد بسازهای بادی هم اطلاق میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
مهازله و مهازلت در فارسی: بزله گویی لاغگری شوخیگری بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانول
تصویر مهانول
افیون، تریاک: (پند زحجت بگوش فکرت بشنو ورچه بتلخی چو حنظل است و مهانل) (ناصرخسرو. 258) توضیح در دیوان ناصر صفحه مذکور} مهاتل {طبع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازیا
تصویر منازیا
تازی گشته بنگرید به ماگنت مغنیسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاعیل
تصویر مفاعیل
جمع مفعول: مفعولها، یکی از اوزان عروضی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذیل
تصویر محاذیل
جمع محذول، خوار شدگان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
((عَ))
طبق روایات، یکی از سه فرشته (هاروت، ماروت، عزازیل) که خدا آنان را به کره زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و از محرمات بپرهیزند والا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی چون دانست که از عهده این امتحان برآمدن مشکل است اظهار عجز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهازله
تصویر مهازله
((مُ زَ یا زِ لَ))
بازی کردن، بیهودگی کردن، هزل گفتن، شوخی کردن، بازی، بیهودگی، هزل گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
((تَ))
جمع تهویل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
((مُ تَ یِ))
جدا شونده، جدا
فرهنگ فارسی معین