جدول جو
جدول جو

معنی مهارش - جستجوی لغت در جدول جو

مهارش(مُ رِ)
آنکه سگان یا مردمان را بر یکدیگر برمی انگیزاند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآغالاننده سگان را بر یکدیگر. (از منتهی الارب) ، فرس مهارش العنان، اسب سبک عنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مهارش(مُ رِ)
ابن المجلی (420-499 هجری قمری/ 1029-1105 میلادی). از احفاد مهنا العقیلی، امیر حدیثه بود. به ادب معرفت داشت و شعر می گفت. با پسرعم خودقریش بن بدران در ف تنه بساسیری در بغداد شرکت داشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 254). و رجوع به بساسیری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
مهرب ها، گریزگاه ها، جاهای فرار، جمع واژۀ مهرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفارش
تصویر مفارش
مفرش ها، چیزهای گستردنی، جاهای پهن کردن فرش، چیزهایی که روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند، جمع واژۀ مفرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
ماهر بودن در کاری، استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی در کار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ دَ)
مهارشت. بر یکدیگر برانگیختن سگان را. هراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محارشه. (زوزنی) ، تباهی افکندن میان مردم. (آنندراج) ، بر یکدیگر برجستن و حمله کردن. مخاصمه. (از اقرب الموارد) : دوسه روز از طرف بعضی لشکرهای پادشاه که بر حوالی قلعه بودند با ساکنان آن کوه مهارشه و حربی رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ شَ)
مهارشه. رجوع به مهارشه شود: بابی زمانی به مناوشت و مهارشت بایستاد و عاقبت منهزم و شکسته بیرون رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
جمع مهرب، گریز گاهان جمع مهرب
فرهنگ لغت هوشیار
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارشت
تصویر مهارشت
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارش
تصویر مفارش
جمع مفرش، بوب ها،گستردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
زیرکی، استادی، حذاقت، زبردستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
((مَ رَ))
چیره دستی، توانایی در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
((مَ رِ))
جمع مهرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
((مَ رَ شَ یا رِ ش))
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
ورزه، چیرگی، زبردستی، چیره دستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
Adeptness, Prowess, Skill, Virtuosity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
compétence, prouesse, virtuosité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
熟练 , 技艺 , 技能 , 精湛技艺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
מיומנות , מְיוּמָנוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
숙련도 , 솜씨 , 기술 , 기교
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
ustalık, beceri
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
keahlian, keterampilan, kepiawaian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
निपुणता , कौशल , निपुणता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
destreza, habilidad, virtuosismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
abilità, virtuosismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
bekwaamheid, vaardigheid, virtuositeit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
вправність , майстерність , майстерність , віртуозність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
умение , мастерство , умение , виртуозность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
zręczność, umiejętność, wirtuozeria
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
Geschicklichkeit, Können, Fähigkeit, Virtuosität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
habilidade, destreza, virtuosidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
熟練 , 優れた能力 , スキル , 技巧
دیکشنری فارسی به ژاپنی