جدول جو
جدول جو

معنی مهاجنه - جستجوی لغت در جدول جو

مهاجنه
(مَ جِ نَ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
(دخترانه)
دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
کسانی که در خوف از خدا مبالغه کنند، کسانی که بسیار بترسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
ویژگی امری که هر ماه اتفاق می افتد، ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود، در هر ماه، ماهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاجمه
تصویر مهاجمه
به یکدیگر هجوم کردن، ناگهان به همدیگر حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کَ)
مهادنت. آشتی کردن و صلح نمودن با هم. (ناظم الاطباء). آشتی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه و موادعه. (از اقرب الموارد). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء). رجوع به هجین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ نَ)
گروه بی خیر. (منتهی الارب). و رجوع به مهجناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ جْ جَ نَ)
ماده شتر نجیبی که آن را از گشنهای هجین و پست بازدارند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که بازداشته شده است مگر از نرهای شهرها، از برای گوهری بودن او. (شرح قاموس) (از اقرب الموارد) ، نخلۀ نخست بارآورده. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن که نخست باری باشد که آن را گشن دهند. (ناظم الاطباء). درخت که اول بار آبستن می شود. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسارّه. مهاجسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در زمین هجل رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در زمین هموار پست و میان کوه رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به هجل شود، مفاخرت کردن بر هم در آب راندن و در آب خورانیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نرمی کردن. ارفاق: هو یهاون نفسه مهاونه، او نرمی می کند با نفس خود. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ نَ / نِ)
آشتی. صلح. هدنه. (یادداشت مؤلف) : مهادنه با این مناجس دور باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه تاریخ یمینی). از جانبین صلاح در مصالحت دیدند ظاهراً مهادنه در هم پیوستند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مهادنت شود، (اصطلاح فقه) قرارداد صلح موقت
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
مؤنث هاجن. رجوع به هاجن شود، خرمابنی که در کوچکی بار دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نخله ای که اول بار آورد و نوباوه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَک ک)
هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
از کسی بریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان البلاغه علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن از جایی به دوستی جای دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). از زمینی به زمینی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون رفتن به سوی دهات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهاجرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ نَ)
نخله که اول بار آورد و نوباوه نماید. (آنندراج). نخله مهتجنه، خرمابنی که اول بار دهد و نوباوه آورد. (ناظم الاطباء). خرمابن جوانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَرر)
آبستن ناشدن اشتر اگر بسیار فحل بیند. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کار به مدارا کردن. (از منتهی الارب). مداهنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
قومی از هندوان و این لفظ هندی الاصل است:
فتاده در دکان یک مهاجن
همه سرمایۀ دریا و معدن.
ابوطالب کلیم (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهاقنه
تصویر دهاقنه
جمع دهقان، از ریشه پارسی دهگانان جمع دهقان دهگانان دهاقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مربوط و وابسته به ماه باشد، نقد و جنسی که در ماه بهر که مقرر شده میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجن
تصویر مهاجن
هندی تیره ای از هندوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانه
تصویر مهانه
مهانت در فارسی: خواری خوار گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجاه
تصویر مهاجاه
مهاجات در فارسی: همنکوهی
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجمه در فارسی پتروت تک تاخت هجوم کردن حمله بردن، هجوم، جمع مهاجمات
فرهنگ لغت هوشیار
مهادنه و مهادنت در فارسی: آشتی سازش همساز واری (ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجمه
تصویر مهاجمه
((مُ جَ مَ یا جمع مِ))
هجوم کردن، حمله کردن، هجوم، جمع مهاجمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
قاعدگی، قسطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت، هجوم، یورش
متضاد: مدافعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد