جدول جو
جدول جو

معنی مهاجمه

مهاجمه((مُ جَ مَ یا جمع مِ))
هجوم کردن، حمله کردن، هجوم، جمع مهاجمات
تصویری از مهاجمه
تصویر مهاجمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مهاجمه

مهاجمه

مهاجمه
مهاجمه در فارسی پتروت تک تاخت هجوم کردن حمله بردن، هجوم، جمع مهاجمات
فرهنگ لغت هوشیار

مهاجره

مهاجره
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار

مراجمه

مراجمه
نبرد کردن با کسی در سخن و در شتاب روی، یا عام است. (از منتهی الارب). مناضله. (متن اللغه) ، سخت مبالغه کردن در مفاخرت در حرب جای. (از منتهی الارب) : راجم فی الحرب والکلام، بالغ باشد مساجله فی کل منهما. (متن اللغه). در کلام و دویدن و جنگ با مساحله و تفاخر بر دیگری غلبه کردن. (از اقرب الموارد) ، سنگ به طرف یکدیگر پرتاب کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به رجم شود
لغت نامه دهخدا

مهاجره

مهاجره
از کسی بریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان البلاغه علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن از جایی به دوستی جای دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). از زمینی به زمینی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون رفتن به سوی دهات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهاجرت شود
لغت نامه دهخدا

مهاجاه

مهاجاه
هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
لغت نامه دهخدا

مهاجنه

مهاجنه
جَمعِ واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا