جدول جو
جدول جو

معنی منکشف - جستجوی لغت در جدول جو

منکشف
برهنه، آشکار، هویدا
تصویری از منکشف
تصویر منکشف
فرهنگ فارسی عمید
منکشف
(مُ کَ شِ)
واشونده و گشاده. (غیاث) (آنندراج). آشکارشده. فاش شده. کشف شده و آشکارشده و ظاهر و نمایان شده. (ناظم الاطباء). پیدا. گشاده. ظاهرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آفتاب یقین از حجاب شبهت و نقاب ریبت منکشف شود. (سندبادنامه ص 85).
- منکشف شدن، باز شدن. گشاده گشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، برهنه شونده. (آنندراج) (غیاث). برهنه شده. روپوش برداشته شده. (ناظم الاطباء). برهنه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، شرح داده شده و بیان کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منکشف
آشکار هویدا، برهنه شونده، وا شونده گشاده آشکار شونده، آشکار هویدا، برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
منکشف
((مُ کَ ش))
کشف شده، نمایان شده
تصویری از منکشف
تصویر منکشف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منکسف
تصویر منکسف
ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ شِ)
بیم رونده. (آنندراج). بیم و ترس سپری شده، برهنه، گشاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَشْ شِ)
جذب کننده و به خود کشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشیف شود، ماده شتری که گاهی پستانش پرشیر و گاهی خالی از شیر است و این حال وقتی باشد که نتاج آن نزدیک گردد. (از اقرب الموارد) ، دوایی است که چون رطوبت آن بر عضورسد نفوذ کند در مسامات عضو، و اثر آن ظاهر شود در جلد، مانند نوره. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
دستمال و رومال. ج، مناشف. (ناظم الاطباء). رجوع به منشفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَف ف)
بازایستنده. (آنندراج). بازایستاده، بازگذاشته. (ناظم الاطباء) ، گذرنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ)
شتران که پیداگردد غدود بن زنخ آنها. (آنندراج) : جمل منکف، شتر نکاف زده. (ناظم الاطباء). رجوع به نکاف و تنکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
بازکاونده امور را. (منتهی الارب) (آنندراج). کاوش کننده در کارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نشافه خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کف تازۀ شیر می خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
جمع واژۀ منشف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منشفه. (اقرب الموارد). رجوع به منشف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر نکاف زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر نکاف زده که بیماریی است شتران را. (آنندراج) : جمل منکوف، شترمبتلا به نکاف و کذلک ناقه منکوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ)
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی.
منوچهری.
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ شِ)
پراکنده گردنده. (آنندراج). پراکنده و متفرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَشْ شِ)
برهنه و گشاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اظهار کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
ناقه ای که بچۀ نر زاید بعد بچۀماده، سرشیرخوراننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشف
تصویر منشف
دستمال رو مال دستمال رو مال، جمع مناشف
فرهنگ لغت هوشیار
گرفته چونه خور آفتاب ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد، (اختصاصا) آفتاب در وقتی که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکشف
تصویر متکشف
برهنه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکشفه
تصویر منکشفه
مونث منکشف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
((مُ کَ س))
آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشف
تصویر منشف
((مِ شَ))
دستمال، رومال، جمع مناشف
فرهنگ فارسی معین