جدول جو
جدول جو

معنی منکسف

منکسف((مُ کَ س))
آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منکسف

منکسف

منکسف
گرفته چونه خور آفتاب ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد، (اختصاصا) آفتاب در وقتی که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

منکسف

منکسف
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی.
منوچهری.
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

منکسر

منکسر
شکسته، مقابلِ درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، ویژگی آنکه بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات تُرک از ملحقات دستگاه ماهور، شرمگین، خجل
منکسر
فرهنگ فارسی عمید

منخسف

منخسف
ماه گرفته، پوشیده شدنی پوشیده شونده پنهان گردنده، ماه گرفته
منخسف
فرهنگ لغت هوشیار

منکشف

منکشف
آشکار هویدا، برهنه شونده، وا شونده گشاده آشکار شونده، آشکار هویدا، برهنه
فرهنگ لغت هوشیار