شکسته، مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، ویژگی آنکه بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، شرمگین، خجل
شکسته، مقابلِ درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، ویژگی آنکه بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات تُرک از ملحقات دستگاه ماهور، شرمگین، خجل
شکننده. (غیاث). شکسته شونده. (آنندراج). شکسته و قابل شکستن و شکننده و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء). - خط منکسر، خط شکسته، در مقابل خط مستقیم. - ، خط شکسته واضع آن شفیعا، و درویش پیروی او کند. (روضات ذیل ترجمه ظالم ابواسود دوئلی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خط شود. - منکسردل، شکسته دل. ج، منکسردلان. (ناظم الاطباء). - منکسرمزاج، علیل و ناتندرست. (ناظم الاطباء). ، شکست خورده و گریزان و فرارکرده، فروهشته گوش. (ناظم الاطباء) ، مالی که به واسطۀ غیبت صاحب مال یا مرگ او، یا پیش آمدهای دیگر وصول نخواهد شد. (مفاتیح العلوم خوارزمی ترجمه خدیو جم ص 63) : اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل و انزال و اقسام معاملات وطن بازگشتند و دست اززراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358)
شکننده. (غیاث). شکسته شونده. (آنندراج). شکسته و قابل شکستن و شکننده و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء). - خط منکسر، خط شکسته، در مقابل خط مستقیم. - ، خط شکسته واضع آن شفیعا، و درویش پیروی او کند. (روضات ذیل ترجمه ظالم ابواسود دوئلی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خط شود. - منکسردل، شکسته دل. ج، منکسردلان. (ناظم الاطباء). - منکسرمزاج، علیل و ناتندرست. (ناظم الاطباء). ، شکست خورده و گریزان و فرارکرده، فروهشته گوش. (ناظم الاطباء) ، مالی که به واسطۀ غیبت صاحب مال یا مرگ او، یا پیش آمدهای دیگر وصول نخواهد شد. (مفاتیح العلوم خوارزمی ترجمه خدیو جم ص 63) : اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل و انزال و اقسام معاملات وطن بازگشتند و دست اززراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358)
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی. منوچهری. آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق. منوچهری
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی. منوچهری. آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق. منوچهری
نیگرای ناخستو وی ستو وی ستود منبل نا شناخته مقابل معروف، زشت ناپسند: (روزی ماری اژدها پیکر با صورتی سخت منکر... در آن باغ آمد) (مرزبان نامه. . 1317 ص 90)، قول و فعلی که بر خلاف رضای خدا باشد:جمع منکرات مناکر. یا نهی از منکر. منع کردن از اعمال نامشروع، زیرک فطن، جمع منکرون مناکیر، شگفت عجیب. انکار کننده، جاهل، جمع منکرین
نیگرای ناخستو وی ستو وی ستود منبل نا شناخته مقابل معروف، زشت ناپسند: (روزی ماری اژدها پیکر با صورتی سخت منکر... در آن باغ آمد) (مرزبان نامه. . 1317 ص 90)، قول و فعلی که بر خلاف رضای خدا باشد:جمع منکرات مناکر. یا نهی از منکر. منع کردن از اعمال نامشروع، زیرک فطن، جمع منکرون مناکیر، شگفت عجیب. انکار کننده، جاهل، جمع منکرین
سر شانه، دوش، پشته، یاریگر، کرانه محل اتصال بازو و کتف، دوش کتف: (و صدر و منکب زمانه به ردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی) (کلیله. مصحح مینوی. 419)، جمع مناکب
سر شانه، دوش، پشته، یاریگر، کرانه محل اتصال بازو و کتف، دوش کتف: (و صدر و منکب زمانه به ردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی) (کلیله. مصحح مینوی. 419)، جمع مناکب