از ’ن و ط’، آویخته. یقال هذا منوط به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده. (غیاث) (آنندراج). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی) ، مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب) : هو منوط بالقوم، ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. (اقرب الموارد)
از ’ن و ط’، آویخته. یقال هذا منوط به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده. (غیاث) (آنندراج). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی) ، مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب) : هو منوط بالقوم، ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. (اقرب الموارد)
دیلدار پنده دار نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: (اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد) (المعجم. مد. چا. 317: 1)
دیلدار پنده دار نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: (اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد) (المعجم. مد. چا. 317: 1)