ستیهیدن و جد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جد و کوشش کردن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. (آنندراج). کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). لجاج و جد و تمادی و توغل کردن در چیزی: از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح... (جهانگشای جوینی)
ستیهیدن و جد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جد و کوشش کردن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. (آنندراج). کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). لجاج و جد و تمادی و توغل کردن در چیزی: از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح... (جهانگشای جوینی)
برکنده گردیدن موی. (منتهی الارب). برهنه شدن از کاسموی. برکنده شدن کاسموی. (ناظم الاطباء). برکنده موی شدن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ نور به معنی شکوفه ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : آسمان از عکس صفاء انوار اشجار و انوار ازهار که هریک رشک شاخ سنبله و خوشۀ پروین و ثریا... (ترجمه محاسن اصفهان). ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد. ، جمع واژۀ نار (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آتش ها. رجوع به نار شود
برکنده گردیدن موی. (منتهی الارب). برهنه شدن از کاسموی. برکنده شدن کاسموی. (ناظم الاطباء). برکنده موی شدن. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : آسمان از عکس صفاء انوار اشجار و انوار ازهار که هریک رشک شاخ سنبله و خوشۀ پروین و ثریا... (ترجمه محاسن اصفهان). ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد. ، جَمعِ واژۀ نار (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آتش ها. رجوع به نار شود
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین). - انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج). - انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین). - انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج). - انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف