جدول جو
جدول جو

معنی منهلاک - جستجوی لغت در جدول جو

منهلاک
(مَ هَِ)
فقیر و درویش. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف) :
در جهان هر که منهلاک شود
از سؤال و حساب پاک شود.
(از شعوری بدون ذکر نام شاعر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
(دخترانه)
روشنی ماه و مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
وارد شدن در دسته یا جماعتی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
کوشیدن در کاری، سخت سرگرم شدن به کاری و مبالغه کردن درآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجلاب
تصویر منجلاب
آب بدبو و گندیده که در یک جا جمع شود، جایی که آب های کثیف و بدبو جمع شده باشد، کنایه از حالت و وضعیت ناخوشایند، تنگنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهیات
تصویر منهیات
کارهای بد که در شرع منع و نهی شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دریده و شکافته شدن پرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دریده شدن پرده. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ترگردیدن زخم و جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروبردن زمین کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستیهیدن و جد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جد و کوشش کردن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. (آنندراج). کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). لجاج و جد و تمادی و توغل کردن در چیزی: از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی باکانه بچیزی درافتادن.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
لک، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت ریخته شدن ابر و باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ریخته شدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دور شدن، روشن شدن، روشن کردن جای و جز آن، گل کردن درخت، خوب روی شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به اناره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برکنده گردیدن موی. (منتهی الارب). برهنه شدن از کاسموی. برکنده شدن کاسموی. (ناظم الاطباء). برکنده موی شدن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ نور به معنی شکوفه ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : آسمان از عکس صفاء انوار اشجار و انوار ازهار که هریک رشک شاخ سنبله و خوشۀ پروین و ثریا... (ترجمه محاسن اصفهان).
ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا.
مسعودسعد.
، جمع واژۀ نار (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آتش ها. رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گشاده شدن پیوندهای زن وقت ولادت، جمع واژۀ نائح. (ناظم الاطباء). رجوع به نائح شود
لغت نامه دهخدا
(ژِ نُ)
نام کرسی بخش گارد از ولایت آلس نزدیک گاردنت، دارای راه آهن و 1009 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین).
- انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج).
- انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
لغت نامه دهخدا
جای روشن شده بواسطۀ مهتاب، (ناظم الاطباء)، روشنی ماه و مهتاب، (ناظم الاطباء)، مقمر، قمراء، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، لیله قمراء، شبی ماهناک، (مهذب الاسماء)، لیل مقمر، شبی ماهناک، (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در هلاکت انداختن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خود را به مهلکه افکندن
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لِ)
درهلاک اندازنده. (غیاث). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
درویش و فقیر و مرد بدبخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 371)
لغت نامه دهخدا
جمع منهیه، باز داشته ها نارواکان ناشایست ها جمع منهیه (منهی) کارهای ناروا اموری که در شرع منع شده نا شایستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهتاک
تصویر انهتاک
دریدن شکافته شدن چون پرده
فرهنگ لغت هوشیار
درونش درون رفتن داخل شدن در رشته در آمدن در آمدن (در چیزی) وارد شدن (در دسته و گروهی)، برشته کشیده شدن، در جماعتی از مردم وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جد و کوشش کردن در کاری کوشیدن در کاری سخت سر گرم شدن بامری پای افشردن، ستیزه کردن، پافشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهلال
تصویر انهلال
شکستن ویران شدن، روان گردیدن آب یااشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
جای روشن شده بواسطه مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسهله، شکمروانان جمع مسهله (مسهل) داروهایی که جهت سهولت عمل دفع روده ها استعمال شوند ادویه مسهله
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهلاک
تصویر انهلاک
خود به کشتن دادن مرگ خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغلای
تصویر منغلای
مغولی پیشسپاه مقدمه الجیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
((اِ هِ))
کوشیدن در کاری، ستیزه کردن، سرگرم بودن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجلاب
تصویر منجلاب
((مَ جَ))
آب بدبوی و گندیده، فاضلاب، جایی که آب های کثیف در آن جمع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
((اِ س ِ))
داخل شدن، در آمدن در چیزی، به رشته کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انهتاک
تصویر انهتاک
((اِ هِ))
دریده شدن
فرهنگ فارسی معین