جدول جو
جدول جو

معنی انسلاک

انسلاک((اِ س ِ))
داخل شدن، در آمدن در چیزی، به رشته کشیده شدن
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انسلاک

انسلاک

انسلاک
درونش درون رفتن داخل شدن در رشته در آمدن در آمدن (در چیزی) وارد شدن (در دسته و گروهی)، برشته کشیده شدن، در جماعتی از مردم وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار

انسلاک

انسلاک
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین).
- انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج).
- انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
لغت نامه دهخدا

انسلاخ

انسلاخ
بیرون آمدن مار از پوست پوست انداختن، بیرون آمدن روز از شب دمیدن روز، ریزش پشم در جانوران بیرون آمدن چیزی از چیزی (ماراز پوست روز از شب) پوست انداختن، جامه کندن لخت شدن، گذشتن (ماه) سپری شدن، بیرون امدن چیزی از چیزی، بیرون آمدن روز از شب
فرهنگ لغت هوشیار

انسباک

انسباک
آب و گداخته شدن گداختگی گداخته شدن: زر و سیم و دیگر توپال ها گداخته شدن ذوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار