رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، ایشِه، زَبان گیر، مُتَجَسِّس، آیِشنِه، رایِد، خَبَرکِش، رافِع
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) : طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد. وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301). - منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن. - منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار باد. مسعودسعد. هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243). شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد. حافظ. - منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء). - منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). ، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) : طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد. وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301). - منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن. - منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار باد. مسعودسعد. هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243). شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد. حافظ. - منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء). - منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). ، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد