جدول جو
جدول جو

معنی منهز - جستجوی لغت در جدول جو

منهز(مُ هََ)
جای ایستادن آبکش از پشت چاه نزدیک دهان آن که پیدا و نمایان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
کاری که در شرع از آن نهی شده، نهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
شکست خورده، گریخته، در حالت مغلوبیت، با حالت شکست خورده، با حالت مقهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
کسی که در پی فرصت می گردد و فرصت را غنیمت شمارد، فرصت یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منها
تصویر منها
تفریق، علامت تفریق، (حرف اضافه + ضمیر) از او، از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک و پاکیزه، پاک دامن، بی آلایش، دورازبدی و زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجز
تصویر منجز
رواکنندۀ حاجت، وفاکنندۀ وعده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ زِ)
شکسته و کوفته شونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انهزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زِ)
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301).
- منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن.
- منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) :
هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود
بسته ره هزیمتش از کوهسار باد.
مسعودسعد.
هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243).
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد.
حافظ.
- منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء).
- منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97).
، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهی
تصویر منهی
خبردهنده، مبلغ، خبررسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهد
تصویر منهد
برجسته پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهب
تصویر منهب
اسپ تیز تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهر
تصویر منهر
چاهکن، جویکن، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منها
تصویر منها
در تفریق حساب بکار میرود، از آن کسر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
ازآنها (جمع مذکر) از ایشان: ... ... و منهم سرهنگ اهل اعیان... ابوحفص عمر بن الخطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیز
تصویر منیز
من نیز، من هم: (چون ابراهیم آن سخن بشنید گفت: یارب اگر منیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد مرا نیز زندگانی مده،) (تفسیر طبری 171: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
زشت خندنده گزافخند، پروا یابنده کسی که فرصت را غنیمت شمرد فرصت یابنده، جمع منتهزین
فرهنگ لغت هوشیار
بر آورنده نیاز، شکمروان، چست نیاز بر آورده روا شده (حاجت) وفا شده (وعده)، وفا کننده (وعده) روا کننده (حاجت)، چست چالاک، داروی مسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده، بهزیمت شده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
((مُ هَ زِ))
شکست خورده، مغلوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هَّ))
تجهیز شده، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هِّ))
مهیا کننده اسباب، تجهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ جِ))
وفاکننده، روا کننده حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ نَ جَّ))
روا شده (حاجت)، وفا شده (وعده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
((مُ تَ هِ))
فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهی
تصویر منهی
((مَ یّ))
نهی کرده شده، باز داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تارومار، شکست خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد